من اصلا گیج نیستم، می دونم تو هم نیستی
یه بار از یه کلینیک وقت ِ چشم پزشکی گرفتم. از كرج رفتم تهران و توی اوج شلوغی ِ تهران به سختی خودمو رسوندم به كلينيك. وارد شدم و حضورم رو به منشی دکتر اعلام كردم. منشی گفت دکتر عمل داره و با یک ساعت تاخیر میاد. منم از فرصت استفاده کردم و پیش دو تا دکتر ِ دیگه توی همون کلینیک رفتم، داروهامو از داروخانهی کلینیک گرفتم، از در اومدم بیرون، از خیابون رد شدم رفتم اون طرف و سوار اتوبوس شدم.
يه مدت كه گذشت در حالیکه میلهی وسط اتوبوس رو گرفته بودم و به مناظری که از روبروم رد میشدن نگاه می کردم با خودم گفتم: «خدارو شکر که دکتر نگفت چشمات ضعیف شده. خداروشکر که چشمام سالمن.»
هان؟!!! دکتر چی نگفت؟ اصلا دکتر کیه؟ کجاست؟
خدای من!!!! من اصلا دکتری رو که به خاطرش این همه راه رو رفته بودم ندیدم. مگه میشه؟!!!!!
همگی میدونید که جبرانِ چنین اشتباهی توی تهران اون هم در ساعت اوج شلوغی مساوی است با دست کم دو ساعت زمان تا بتونی برگردی سر ِ همون نقطهی اولی كه بودی. با هر بدبختیای بود خودم رو رسوندم به کلینیک و نفسنفس زنون رفتم پیش منشی. منشی گفت: “خانم شما کجایی؟ من که دویست بار اسم شمارو صدا زدم.”
گفتم: “ببخشید، یه کار واجبی پیش اومده بود، مجبور شدم برم بیرون.”
خیلی واجب بودها، خیييلی، اصلا واجبترین کار زندگیم تا اون لحظه بود. انتظار نداشتید که حدّ اعلای بلاهتم رو برای منشی توضیح بدم؟
فکر کنم بهترین کاری که میتونستم برای خودم بکنم این بود که برم طبقهی بالا و از یه روانپزشک وقت بگیرم!!!
شمایی که اینو می خونی الکی نگو که هیچوقت از این گیج بازیها نداشتی و من تنها گیج ِ موجود روی زمینم. بیا یکیشو بنویس، قول می دیم زیاد بهت نخندیم.
حدود 10 سال پیش که داشتم برای کنکور درس میخوندم، عادت کرده بودم که مدام از اتاقم بیرون بیام و به ساعت دیواری توی حال نگاه کنم. نزدیکای کنکور که شده بود چند بار پیش اومده بود که رفته بودم توی آشپزخونه و به درجه آبگرمکن نگاه میکردم که ببینم ساعت چنده، باور نمیکنی ولی چون ذهنم جای دیگه بود شاید یکی دو دقیقه ای اونجا به درجه آبگرمکن نگاه میکردم که ساعت رو حساب و کتاب کنم. بعد که با تصویر مات از حالت ناهوشیاری به هوشیاری میومدم تازه میفهمیدم 2 دقیقه علاف بودم جلوی آبگرمکن…
اصن یه وضعی بود ….
?? وااای خدای من چقدر خندیدم ? آبگرمکننننن…. ساعت؟؟!! ?
خیلی خوب بود، ممنون که نوشتید ?