من و تو
بهسانِ زن، در دردِ هم آغوشی با خودش
بهسانِ مرگ که بیخبر میآید
بهسانِ عشق، آن هنگام که به فراموشی سپرده میشود
و بهسانِ زمین، زمانی که تنگ میشود برای بودنت
تو درد میشوی در روزهایی که نبودهای
تنهاتر از آن که بودنت را حتی به خاطر بیاوری
و من آن روز آنجا خواهم بود «برای تو»
و بر عریانیِ دردهایت لباس خواهم پوشاند
باشد که آغوشت آن روز باز باشد «برای من»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.