همیشه به این موضوع فکر میکنم که اگر قرار بود شبیه دیگران باشم اصلن لازم نبود به دنیا بیایم. آدمهایی شبیه دیگران به قدر کافی پا به این جهان گذاشتهاند. اگر هنوز آدم تازهای متولد میشود به این معنی است که باید شبیه خودش باشد.
شبیه خود بودن به ظاهر امری ساده و مسجل به نظر میرسد. هر کسی تصور میکند که شبیه خودش است. اما بسیار کم هستند آدمهایی که شیوهی خود را برای زندگی کردن برمیگزینند و به آن پایبند میمانند.
زندگی کردن به شیوهی خود مثل صحبت کردن به یک زبان خاص است؛ نمیشود که بعضی کلمات را به یک زبان و برخی دیگر را به زبان دیگری گفت. اگر میخواهیم حرف ما شنیده و فهمیده شود باید تمام کلمات و قواعد را در حوزهی یک زبان به کار ببریم.
نمیشود که در یک مورد شیوهی خودمان را داشته باشیم و در موارد دیگر شیوهی خانواده، گذشتگان و دوستانمان را.
روش درست این است که در هر موقعیت و در مقابل هر عقیده و هر مسیری از خودمان سوال کنیم که آیا مطابق با شیوهی من هست یا خیر. اگر نیست انجامش نمیدهم حتی اگر نتیجهاش به ظاهر خوب باشد.
مهمترین ارزش من در زندگی این است که به شیوهی منحصر به فرد خود زندگی کنم و نه به طریقی که دیگران زندگی کرده یا میکنند.
این ارزش برای من حکم «اصیل زیستن» را دارد.
باید اعتراف کنم که دست یافتن به این ارزش اغلب ساده نیست. آدمها مسیری که خودشان طی نکردهاند را غلط میپندارند. آنها تمایل دارند از مسیرهایی عبور کنند که ردپای بیشتری در آن هست، این برایشان نشانهای از درست بودن آن مسیر است. اما من شیفتهی مسیرهای بکر و دستنخوردهام.
در زندگیام تلاش کردهام که هر موقعیتی را به سبک و سیاق خود زندگی کنم؛ از تصمیمگیری در مورد مهریه و ازدواج و فرزند گرفته تا تمیز کردن خانه، آنچه میخورم یا نمیخورم، با پول چه رابطهای دارم، نگاهم به کار و مشتری چگونه است، چه ظاهری دارم، چه کارهایی را میتوانم یا نمیتوانم انجام دهم، طراحی محیط اطرافم چگونه است و خلاصه هر چیز دیگری.
نمیگویم که در تمام مواقع موفق شدهام به این ارزش مهم پایبند بمانم اما این را با قطعیت میگویم که همواره نسبت به آن «آگاهم» و تلاش میکنم تا در این جهت گام بردارم.
این موضوعی است که دوست دارم آنقدر در موردش فکر و صحبت کنم تا در آن به استادی برسم.