اصیل زیستن به چه معناست؟
چه کسی میتواند ادعا کند که یک زندگی اصیل داشته و دارد؟
فردی که اصیل زندگی میکند چه ویژگیهایی دارد؟
آیا اصالت مجموعهای از ویژگیهای فردی است و یا شیوهای برای زیستن، مستقل از فردیت یک نفر، است؟
آیا هر فردی با هر نوع شخصیتی میتواند یک زندگی اصیل داشته باشد؟
اصیل زیستن کجا و چطور به درد میخورد؟
اگر بخواهیم اصیل زیستن را در یک عبارت خلاصه کنیم باید بگوییم:
«زیستن مطابق با ذاتِ خود».
از این تعریف پیداست که نمیتوان یک شیوهی یکسان را برای تمام افراد توصیه نمود. در واقع یک مسیر مشترک برای همه وجود ندارد که بتواند آنها را به سمت اصیل زیستن هدایت نماید.
برای هر فرد شیوهی منحصر به فردی در این مسیر وجود دارد که دربرگیرندهی درونیات اوست.
شاید رفتن به سراغ اصل مفهومِ «اصیل زیستن» در همین ابتدای راه، افراد را دچار سردرگمی نموده و آنها را نسبت به این مفهوم اساسی دلزده نماید.
بنابراین داستان را از نقطهای دیگر شروع میکنیم. از این نقطه که افرادی که یک زندگی اصیل ندارند از چه مشکلاتی رنج میبرند.
این افراد (افراد غیراصیل) به دو گروه کلی تقسیم میشوند:
- خودکمبینان
- خودشیفتگان
در اینجا لیستی از ویژگیهای هر دو گروه را میبینید. البته باید توجه داشته باشید که قاعدتن تمام موارد در مورد یک نفر صادق نمیباشد. اما اگر بیشتر از پنج مورد در شما صدق میکند میتوان گفت که جزء آن گروه هستید.
خودکمبینان
- در روابط مشکل دارند و موفق نیستند؛ چه رابطه با اعضای نزدیک خانواده، چه در رابطهی عاطفی با پارتنر(شریک عاطفی) و چه رابطه با همکاران و دوستان.
- اعتماد به نفس پایینی در زمان صحبت کردن به ویژه در جمع دارند و نمیتوانند نظر خود را به راحتی بیان کنند.
- از خیلی چیزها میترسند.
- نگران نظر دیگران در مورد خود هستند.
- احساس رضایت قلبی از زندگی خود ندارند.
- همواره سایهای از یک غم پنهانی را بر روی زندگی خود احساس میکنند و در واقع هیچگاه احساس شادی عمیق درونی ندارند.
- اغلب اوقات گرفتار اضطراب و استرس هستند.
- در تصمیمگیری دچار ضعف و تردید دائمی هستند. نمیتوانند به سرعت تصمیمگیری کنند، اگر هم تصمیمی بگیرند اغلب دچار پشیمانی میشوند.
- خودشان را دوست ندارند (این مبحث عمیق و گستره است که به آن خواهیم پرداخت.)
- اغلب خود را سرزنش و تنبیه میکنند.
- از نتایج خود در زندگی راضی نیستند.
- تصور میکنند هیچ کار مفیدی در زندگی خود انجام ندادهاند.
- حسرت زندگی و موفقیتهای دیگران را میخورند.
- سعی میکنند زندگی خود (به ویژه موفقیتهای خود) را از دیگران مخفی نگه دارند چون تصور میکنند که ممکن است دیگران آنها را چشم بزنند یا باعث خراب شدن زندگی آنها شوند. در واقع در ذهن خود به دیگران قدرت میدهند.
- کارها برایشان راحت و روان و ساده پیش نمیروند.
- اهل فال و فال گرفتن هستند.
- زندگی را روندی تکراری و کسلکننده میدانند.
- گرفتار افسردگی میشوند.
- به خودکشی فکر میکنند.
- عادتهای غلط و آسیبزننده دارند.
- در سفر یا در هر موقعیت دیگری کلی وسیله همراه دارند.
- از آینه اجتناب میکنند.
- از هیکل خود راضی نیستند.
- در غذا خوردن ایرادگیر هستند، از غذاها ایراد میگیرند.
- دچار وسواس تمیزی هستند.
- زندگی را در فرزند (فرزندانشان) خلاصه میکنند، در واقع زندگی خود را فدای بچهها میکنند.
- از خودگذشتگی زیادی از خود نشان میدهند.
- زیادی لطیف و مهربان هستند.
- در جمعها اصولن ساکت هستند.
- در زمانبندی و برنامهریزی چندان موفق نیستند.
- از تغییر میترسند.
- از هر چیز تازهای اجتناب میکنند و به چیزهایی که از قبل میشناسند و برایشان آشنا هستند بیشتر تمایل دارند.
- فکر کردن برایشان کاری سخت و پیچیده و طاقتفرسا است، بنابراین از آن اجتناب میکنند.
- دست و پایشان به وسیلهها برخورد میکند.
- بیماریهای مزمن و بلندمدتی دارند که مدت زمان زیادی همراه آنها هستند.
- در روابط وابستهاند.
- به دنبال مقصر میگردند و اغلب پدر و مادر خود را مقصر شرایط خود میدانند.
- احساس قربانی بودن دارند.
- تحتتاثیر حرفها و عملکرد دیگران قرار میگیرند و مسیر خود را بر اساس حرفها و نظرات دیگران تغییر میدهند.
- خودشان را زیر سوال میبرند یا سرزنش میکنند.
- گرفتار حسادت میشوند.
- ناخنهای خود را میجوند، قلنج انگشتهایشان را میشکنند، با مژهها یا ابروهای خود ور میروند (یا عادتهای اینچنینی دارند).
- گرفتار مواد مخدر یا الکل میشوند.
- در روابط جنسی موفق نیستند.
- به طور افراطی مذهبی هستند یا به طور افراطی خداناباور.
- در پیدا کردن راه حل برای مسائل ضعیف هستند.
- در شرایط بحرانی کنترلی روی احساسات خود ندارند.
- خودشان را خلاق نمیدانند.
- حرف زدن برایشان سخت است.
- رفتار تصنعی دارند، مثلاً به شکل مصنوعی و غیرواقعی محبت میکنند یا احترام میگذارند.
- اگر از ظاهرشان راضی نباشند مهمانی یا مسافرت به آنها خوش نمیگذرد.
- اغلب اوقات از ظاهر خود راضی نیستند و احساس میکنند دیگران از آنها بهترند.
- علاقهمندیهای خود را به درستی نمیشناسند. نمیدانند به چه کاری بیشتر علاقمند هستند و دوست دارند چه کاری را به عنوان مسیر زندگیشان دنبال کنند.
- خواب خوبی ندارند.
- احساس بیهدف بودن دارند.
- خیلی زیاد به گذشته فکر میکنند و بابت گذشته خشمگین یا پشیمان هستند.
- مهاجرت میکنند و یا به مهاجرت کردن فکر میکنند چون معتقدند جایی که در آن زندگی میکنند ایراد دارد و اجازه نمیدهد آنها پیشرفت کنند یا زندگی راحتی داشته باشند.
- اغلب کارمند هستند اما از آن راضی نیستند.
- اهل بهانهتراشی و یا توجیه آوردن هستند.
- عملگرا نیستند. معمولن خیلی دیر دست به عمل میزنند و یا اصلن نمیزنند.
- هوش هیجانی بالایی ندارند و نمیتوانند افراد را تحثتاثیر خود قرار دهند.
- در شوخی کردن و یا طنزپردازی ضعیف هستند.
- وسواس فکری دارند، دائم میپرسند درِ ماشین را قفل کردم؟ چراغها را خاموش کردم؟
- نمیتوانند نه بگویند.
- اعتراف کردن به اشتباهات آنها را میترساند.
- زیاد به آنها برمیخورد، جبهه میگیرند یا توضیح و توجیه میآورند. مثلن شوخیها را جدی برداشت میکنند یا نقدها را با دلیل و توجیه رد میکنند.
- با پول و پول ساختن مشکل دارند.
- برای انجام دادن کاری یا پذیرفتن مسئولیتی داوطلب نمیشوند.
- دچار شک پس از خرید میشوند.
- در کافه یا رستوران سریع و راحت تصمیم نمیگیرند و وقتی انتخابهای دیگران را میبینند به انتخاب خود شک میکنند.
خودشیفتگان
- اهل پز دادن هستند.
- جلب نظر دیگران برایشان مهم است. خیلی از کارها را فقط برای اینکه به دیگران ثابت کنند توانستهاند از عهدهی آن برآیند انجام میدهند.
- از مواجه شدن با نقاط ضعف خود و پذیرفتن آنها بسیار واهمه دارند.
- پول به آنها احساس قدرت و بیپولی احساس ضعف میدهد.
- زیادی جلوی آینه میروند.
- عملهای زیبایی زیادی انجام میدهند یا زیادی با سر و صورتشان ور میروند.
- خشن و عصبی هستند و با کوچکتری اتفاقی از کوره در میروند.
- در جمعها زیادی صحبت میکنند.
- دیر به قرارهای خود میرسند.
- مرتب از رابطهای به رابطهی دیگر میروند.
- در روابط جنسی زیادهروی میکنند.
- یک کلاغ چهل کلاغ میکنند.
- نمیدانند کجا باید حرف بزنند و کجا سکوت کنند.
- آنقدر حرف میزنند که تمام چیزهایی که نباید را هم میگویند.
- سعی میکنند موفق و پولدار باشند و حتی خودشان را از آنچه واقعن هستند موفقتر و پولدارتر نشان میدهند. مثلاً به تفریحاتی مانند سوارکاری یا تنیس میپردازند، از برندهای گران خرید میکنند، سفرهای تفریحی خارج از کشور میروند، آرایش یا ظاهری اغراقآمیز دارند، اتومبیلهای گران میخرند و غیره.
- جملاتی از این قبیل را زیاد به کار میبرند: «پدرم هم نمیتونه به من بگه چی کار کنم، تو کی هستی که به من میگی فلان.» «من اگر بخوام کاری رو انجام بدم هیچکس جلودارم نیست.» «من فلان، من بهمان».
- سعی میکنند با افراد سطح بالا معاشرت کنند.
- در تمام جمعها در مورد شغلشان سخنرانی میکنند و میگویند چه کارهاند و چه کارهایی انجام داده یا میدهند.
- وقت بیکاری ندارند، حتی در اوقات بیکاری هم تلاش میکنند با گوش کردن به پادکست یا فایلهای صوتی کار مفیدی انجام دهند.
- بسیار قضاوتگر هستند و دائمن دیگران را مورد قضاوت قرار میدهند.
- دائم از هدفی به هدف دیگر در حرکتند و آرام و قرار ندارند.
- بیکار ماندن برایشان حکم مرگ را دارد.
- زیاد مریض میشوند.
- چشم و همچشمی دارند.
- خودشان را در هر کاری توانمند میدانند.
- خودشان را بسیار خلاق میدانند.
- منیت بزرگی دارند و دائم از خودشان تعریف میکنند.
- زیادی ولخرج یا زیادی حسابگر هستند.
- نگاه از بالا به پایین به همه دارند.
- خودشان را بسیار موفق میدانند.
- خودشان را با دستاوردهایشان معرفی میکنند.
- خودشان را آدمهایی بیتفاوت نسبت به دیگران نشان میدهند.
- برای وقت دیگران ارزش قائل نیستند.
- همیشه و در هر موردی حرفی برای گرفتن دارند. عقل کل هستند.
- روش زندگی دیگران را زیر سوال میبرند.
- اطرافیانشان را ناموفق میدانند.
- فقط خودشان را قبول دارند.
- آرامش ندارند اما از آن راضی هستند.
- رفتارشان پرتنش و انرژیبر است.
- افراد به مرور از معاشرت کردن با آنها لذت نمیبرند و از اطرافشان دور میشوند.
- خودشان را افرادی فرهیخته میدانند.
- از اعتراف کردن به اشتباهات خود بیزارند.
- نمیشود روی حرفشان حساب باز کرد.
- منافع فردیشان به هر چیزی ارجح است.
- تصور میکنند پیچیدهترین و سختترین شرایط را در زندگی داشتهاند به طوریکه در محدودهی درک دیگران نیست اما آنها از عهدهی آن برآمدهاند.
- دائم ابراز میکنند که به دنبال هیجان هستند و از روندهای تکراری بیزارند.
- خودشان را ریسکپذیر میدانند.
- در رانندگی خشن هستند و دیگران را بیعرضه میدانند.
- صبور بودن را احمقانه میدانند.
- افراط یا تفریط دارند و از تعادل به دورند.
- بودن در جمع فامیل و خانواده را کاری عبث و اتلاف وقت میدانند.
- نقاط ضعف دیگران برایشان بسیار پررنگ است و خودشان را عاری از هر نقطه ضعفی میدانند.
- تسلطی بر هیچکدام از احساسات خود ندارند؛ چه خشم باشد چه شور و شوق همه را به طرز اغراقآمیزی ابراز میکنند.
- همیشه وسایل زیادی به همراه دارند.
- خودشان را افرادی منطقی و عقلایی میدانند و درگیر احساسات بودن را ضعف میپندارند.
- یا کارآفرین هستند یا به کارآفرین بودن فکر میکنند.
- عملگرایی افراطی دارند و به آن افتخار میکنند.
- با عجله و بدون تمرکز و زیاد غذا میخورند، در حین خوردن معمولن حرف میزنند.
- به هیچکس مجال صحبت کردن نمیدهند، در بحثها وسط حرف افراد میپرند و در حالت عادی هم آنقدر حرف میزنند که کسی فرصت صحبت کردن پیدا نمیکند.
- زیادی شوخی میکنند.
- با صدای بلند صحبت میکنند.
- قُلدرمآب هستند و داستانهای قلدریهایشان را با افتخار تعریف میکنند.
- اگر با آنها مشورت نشود یا نظرشان پرسیده نشود ناراحت میشوند.
- بلدند ادای دیگران را دربیاورند، نقشی را بازی کنند یا استندآپ کمدی اجرا کنند.
- خودشان را صاحب سبک، خلاق و با سلیقه میدانند.
- «هدف وسیله را توجیه میکند» شعار آنهاست.
- به راحتی پول میسازند و باور منفی در مورد پول ندارند.
- تلفنشان مدام زنگ میخورد و مرتب، آن هم با صدای بلند در حال صحبت کردن با تلفن هستند، طوریکه دیگران در جریان مکالمات آنها قرار میگیرند.
- صدای زنگ تلفنشان بلند است و همیشه بدون هدفون و با صدای بلند به فایلهای صوتی یا تصویری گوش میکنند.
- وقتی دیگران صحبت میکنند توجه کافی ندارند، حواسشان آنجا نیست و ذهنشان جای دیگری میرود.
(ممکن است بعضی موارد بین دو گروه مشترک باشد و یا شباهتهایی وجود داشته باشد.)
اغلب ما به یکی از این دو گروه و یا حتی هر دوی آنها تعلق داریم. من شخصن به هر دو گروه تعلق دارم، گاهی کاملن خودکمبین و گاهی به شدت خودشیفته هستم. به هر حال هیچکدام از این شیوهها، شیوهای اصیل برای زیستن نیستند و در بلندمدت ما را تبدیل به افرادی ناراضی، سرخورده، متوهم و تنها مینمایند.
اگر اینجا هستید و این مقاله را میخوانید به این معنی است که چیزی در درون شما نمیخواهد که به این اصیل نبودن ادامه دهد. یک ندای درونی شما را به سمت «اصیل زیستن» هدایت میکند و از شما میخواهد که تمام این نقابها را از چهره بردارید. شاید یکی از این رنجها آنقدر برایتان بزرگ شده است که آرام و قرار را از شما ربوده و به دنبال راه چاره هستید.
باید این را بگویم که برای خودشیفتگان کار سختتر از خودکمبینان است، چرا که آنها اساسن باور دارند که مشکلی در آنها وجود ندارد و اگر هم مشکلی دیده میشود در سایرین است نه آنها. بنابراین آنها کمتر و یا دیرتر به سمت این موضوع کشیده میشوند. مگر اینکه رخدادی آنها را به این سمت هدایت نماید. اگر هم گذر آنها به سمت اصیل زیستن بیفتد بیشتر به دلیل میل سیریناپذیر آنها به افزودن اطلاعات است که شاید باعث ایجاد تلنگری شود و مسیر آنها را تغییر دهد.
در واقع تنها چیزی که به آن نیاز داریم «میل به تغییر» است، حتی اگر ندانیم که چه چیزی به چه نحوی باید تغییر کند. مادامی که این میل در ما زنده باشد راهها برایمان روشن خواهند شد.
(حتما داستان مجسمهی طلایی بودا را شنیدهاید که تا سالها گمان میکردند مجسمهای معمولی از گچ است و اهمیت خاصی به آن داده نمیشد تا اینکه در حین جابهجاییِ مجسمه و شکسته شدن قسمتی از آن، راز مجسمه برملا میشود. با شکستن لایهی گچی، مجسمهی اصلی که از جنس طلا بوده هویدا میشود. این مجسمه هم اکنون در معبد واتترامیت در بانکوک تایلند نگهداری میگردد و با ارتفاع حدود ۵ متر و وزن ۵/۵ تن گرانبهاترین مجسمهی جهان محسوب میشود.)
طلای ناب درون ما تمایل دارد که این لایهی گچی را بشکند و ارزش واقعی خود را نشان دهد. لایهی گچی همان چیزی است که ما را از اصیل زیستن دور میکند.
مدتی است که موضوع اصیل زیستن ذهن مرا درگیر کرده است و احساس میکنم نیاز دارم به آن بپردازم. موضوعی بسیار گسترده است که شاید بررسی کردن تمام جوانب آن و رسیدن به نتایجی روشن و کاربردی نیاز به صرف زمان زیادی داشته باشد، اما دوست دارم در حوالی این موضوع باقی بمانم تا ببینم مرا به کجا میبرد.