وقتی روح بدن را ترک می‌کند ناگهان جسم چنان سنگین می‌شود که چندین نفر نمی‌توانند بدن فردی لاغر را به سادگی حرکت دهند، درحالیکه همان بدنْ زمانی که روح در آن حضور داشت هزاران کار کوچک و بزرگ را در چشم برهم‌زدنی انجام می‌داد. روح چگونه می‌تواند چیزی به این سنگینی را مثل پرِ کاهی […]

بعضی جمله‌ها قبل و بعد دارند؛ زندگی را تقسیم می‌کنند به قبل و بعد از حضورشان، نمی‌شود راحت از کنارشان گذشت، نه اینکه لزومن خوش‌معنی و خوش‌حالت و خوش‌آهنگ باشند، گاهی اوقات تلخ‌اند یا بد‌معنی و بدآهنگ، اما همه‌شان یک ویژگی مشترک دارند؛ اینکه حقیقی‌اند؛ واقعی، زنده، راست و پوست‌کنده. آن‌ها گاهی مثل سنگی درون […]

قلبم از دور ریخته‌های قلب‌‌های دیگران ساخته شده است، چیزهایی که آنها دور انداخته بودند را سرِهم کرده‌ام و قلبی بازیافتی برای خودم دست و پا کرده‌ام؛ قلبی از مواد کهنه که بوی کهنگی می‌دهد. وقتی اندوهگین است نمی‌دانم اندوهش از چیست، وقتی می‌ترسد ترس‌اش را نمی‌شناسم،‌ وقتی هیجان‌زده است دلیلش را نمی‌دانم. شاید بارها […]

نمی‌توانی بروی درِ مغازه‌ی زندگی و بگویی یک عمر شادی به من بدهید، یا بگویی یک زندگی عشق و دلدادگی می‌خواهم، نمی‌توانی بگویی غم‌اش را کمتر بگذار یا ترس‌اش را حذف کن. احساسات را نمی‌شود سوا کرد، در نهایت یک دسته احساساتِ درهم نصیب همه‌ی ما می‌شود، اگر هم غر بزنیمْ همچنان همه را خواهیم […]

ساعت در خانه‌ی آنها هرگز جلو نمی‌رفت؛ شش ماه از سال که ساعت‌ها را جلو می‌بردند زمان در خانه‌ی آنها یک ساعت عقب‌تر بود از کل کشور. اگر همه جا ساعت چهار بعد از‌ ظهر شده بود آنجا هنوز ساعت سه بود‌. مردِ خانه می‌گفت اگر اذان ظهر مثلن ساعت یک است دیگر نمی‌توان آن […]

خب همین دیگر، حرف بیشتری ندارم، به نظرم به قدر کافی واضح است… اما اگر اصرار دارید به دریافت پاره‌ای توضیحات، باید بگویم که اگر رویایی داری و تلاش می‌کنی یا انتظار داری که در زندگی فرزندت محقق شود درست مثل این است که بخواهی فرزندت نماز و روزه‌ی قضای تو را به جا آورد […]

قبیلهْ دور آتشی که وجود نداشت نشسته بودند و داستان‌های زندگی‌ نزیسته‌شان را برای هم تعریف می‌کردند؛ یکی از شکار پلنگ می‌گفت درحالیکه آن منطقه اصلن پلنگ نداشت، یکی از به دنیا آوردن زیباترین بچه‌ی قبیله می‌گفت درحالیکه مردان و زنان قبیله نازا بودند و آنجا بچه‌ای متولد نمی‌شد، یکی می‌گفت خانه‌ای باشکوه ساخته است […]

بعضی از ما آشغال‌هایمان را از سال‌ها قبل نگه داشته‌ایم، آنها را در خانه‌مان جمع کرده‌ایم، بوی گند زندگی‌مان را برداشته است و ما به جای اینکه آشغال‌ها را بیرون ببریم هر روز از بوی بد گله وشکایت می‌کنیم. هر روز گریه می‌کنیم و به همه می‌گوییم که ما چقدر بدبختیم که زندگی‌مان پر از […]

همه جور عقده‌ای میان آدمیان رایج است، اما شاید خطرناک‌ترین و عجیب‌ترینشان «عقده‌ی پیغمبری» باشد، اینکه آدم تصور می‌کند پیامبر است، تصور می‌کند چیز متفاوتی در او دیده شده است و خداوند او را به پیامبری برگزیده تا دیگران را به راه راست هدایت کند. تصور می‌کند حتی از محمد که یک ماه از سال […]

شرمْ بخار شد و با یک آه بلند از دهانش بیرون آمد. مولکول‌های بخار عینکش را تار کردند، پیش چشمش را نمی‌دید، عینک را برداشت که پاک کند، وقتی دوباره آن را به چشم گذاشت او دیگر نبود. طلایی‌ترین لحظات زندگی‌اش را بخار شرم کدر کرده بود. بخار که هنوز در فضا بود سرد شد، […]

خدا گفته بود فرشته‌ای به نام ابلیس داشته که از سجده کردن به انسان سر باز زده است، خداوند هم او را طرد کرده و ابلیس هم به تلافی وعده داده است که انسان را گمراه کند و از آن پس ملقب شده است به شیطان. اما از یک جایی به بعد شیطان جمع زده […]

فرق آدم با آدمیزاده چیست؟ آیا چیزی شبیه به آقا و آقازاده است؟ آقازاده در معنای متداول به کسی گفته می‌شود که پدرش آدم حسابی باشد و او صرفن سوار بر علم و هنر و مکنت پدر شده باشد، بی‌آنکه خودش در ذات بهره‌ای از آنها داشته باشد. برگردیم کمی عقب‌تر؛ آیا آدم با آدمیزاده […]