پروفسور جان نَش، ریاضیدان بزرگ و برندهی جایزهی نوبل اقتصاد، جایی در اواسط زندگیاش گرفتار نوعی اسکیزوفرنی شد. او شخصیتهایی توهمی را میدید که به وضوح با او در ارتباط بودند و او را تحریک به انجام کارهایی میکردند که شاید نباید انجام میداد. این توهمات، زندگی شخصی و حرفهایش را دستخوش فروپاشی کرد به […]
یک طوری وِلو شدهایم و پاهایمان را دراز کردهایم وسط زندگی که انگار قرار است هزار سال اینجا بمانیم. حواسمان نیست که جمع و جورتر بنشینیم و آمادهتر باشیم. همهی آنهایی که رفتهاند، یک روزی فکر میکردند عزیزکردهی دنیا هستند و قرار است اتفاقات خاصی برایشان بیفتد. فکر میکردند اهل برنامهریزی و حساب و کتاباند […]
مادر مثل یخ بود؛ وقتی به بیمارستان رفت او را محکم در مُشتمان نگه داشتیم تا حفظش کنیم، اما نیمی از او آب شد و نیمی دیگر از میان انگشتانمان سُر خورد و رفت. مُشتمان را که باز کردیم خیس و سرد بود اما خالی. (سه ماه گذشت)
گربهی اُلگا هم از دنیا رفت. چه خبر شده است؟ لطفن همگی خودتان را سفت نگه دارید. تا اطلاع ثانوی هیچکس حقِ مردن ندارد، حتی اگر گربه باشد. گربهها دستکم ده سال عمر میکنند، چرا عمر این بچه باید پنج سال باشد آن هم در نقطهی حساس کنونی که دیگر کسی رمقِ از دست دادن […]
ما یک مرتبه بزرگ شدیم، یعنی مجبور شدیم که بزرگ شویم. تا قبل از این ما بچههای کوچکی بودیم پنهان شده زیر دامن مادر. سایهی مادر آنقدر بر سرمان بزرگ بود که نمیگذاشت چیزی دست و دلمان را بلرزاند. حالا انگار ناچار شدهایم با زندگی رو در رو شویم. انگار که تازه از رحم مادر […]
من بالاخره نفهمیدم «فردوسیپور» استقلالی بود یا پرسپولیسی. طوری دِربی را گزارش میکرد که کسی نمیفهمید طرفدار کدام تیم است، انگار که او طرفدارِ گزارش کردن بود.این ویژگی را فقط در مادر دیدم؛ او هم بافتنی بافته بود و هم کارمندی کرده بود. سفر رفتن را همانقدری دوست داشت که در خانه ماندن را. در […]
اگر این درد نبود معلوم نبود تا کجای زندگی به تاخت میرفتم یا اجازه میدادم که دیگران مرا چهارنعل بتازانند. اگر این درد نبود هیچگاه از خودم نمیپرسیدم: «این بود چیزی که از زندگی میخواستی دوست من؟» اگر این درد نبود نمیفهمیدم که کارد به استخوانِ روحم رسیده است و آنقدر چاقو را آنجا نگه […]
بعضی آدمها در مهمانیها فقط با موزیک مخصوصِ خودشان میرقصند. هر بار که به رقصیدن دعوتشان میکنی میگویند من با آهنگ خودم میرقصم. احتمالن مدتها با آن آهنگ تمرین رقص کردهاند و حالا میخواهند بهترینِ خودشان را به نمایش بگذارند. واقعیت این است که آنها با آهنگ خودشان هم آنچنان شاهکاری در عرصهی حرکات موزون […]
از دکتر پرسیدم چه اتفاقی دارد میافتد؟ توضیح داد که وقتی زخمی در بدن ایجاد میشود تمام توجه سیستم ایمنی به آن زخم معطوف میشود تا به سرعت آن را بهبود دهد. زخم برای بدن یک زنگ خطر به حساب میآید، چرا که سبب ایجاد عفونت میشود و عفونت وارد خون شده و بدن را […]
بهار تنها برای آنهایی که منتظرش هستند شکوفه نمیدهد، کارِ بهار شکوفه دادن است. کار تو چیست؟ اگر هیچکس کار تو را نبیند، هیچکس تشویقت نکند، هیچکس پولی به تو ندهد، هیچکس تا پایان عمرت نفهمد که چه کاری انجام دادی، آیا هنوز هم کاری هست که بخواهی انجامش دهی؟ کاری هست که آنقدر مال […]
نمیدانم کدامیک غیرمنصفانهتر است؛ اینکه بتوان مادری مثل تو بود و مادر نشد؟ یا اینکه بتوان مادری مثل تو بود و مادر شد؟ غروب در مزار مادر
دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست نه اینکه تفأل زده باشم به حافظ، واقعیت این است که حافظ خودش به خودش تفأل زد و این بیت را درست همین امروز به گوشم رساند. چه خوب میدانست که پاسخم چیست؛ «دولت […]