آرنج در برابر آرنج
خیلی چیزها در برابر هم قرار میگیرند؛ چشم در برابر چشم، مشت در برابر مشت، لب در برابر لب.
اما کم پیش میآید که آرنج در برابر آرنج قرار بگیرد، وقتی دو آرنج به هم نزدیک میشوند سریع از هم فاصله میگیرند؛ مثلن وقتی دو آرنج همزمان روی دستهی صندلی قرار میگیرند، یا وقتی که دو نفر از کنار هم عبور میکنند و آرنجهایشان به هم برخورد میکنند به سرعت از هم دور میشوند، انگار که از هم فرار میکنند.
آرنجها تمایل ندارند وارد تقابل با یکدیگر شوند، انگار که در کنار هم معذباند، با هم راحت نیستند.
اما وقتی که دو نفر میخواهند با هم مچ بیندازند آرنجها بسیار به هم نزدیک میشوند، مدت زمان زیادی در برابر هم میمانند، چون راهی برای فرار کردن نیست. مچها میخواهند بجنگند اما آرنجها میخواهند فرار کنند، آنها به این نزدیکی عادت ندارند.
اما این کنار هم ماندنِ اجباریْ آنها را به هم نزدیک میکند، طوری که در هم گره میخورند؛ یک آشنایی ناگزیر، یک همراهی ناخواسته.
آرنجها به هم تکیه میکنند، مبارزهی مچها دیگر برایشان مهم نیست، فقط میخواهند کنار هم باشند؛ درهم تنیده، یکی شده، میگویند کاش این جنگ هرگز تمام نشود و همان لحظه در آغوش هم زمین میخورند.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.