به موقع

به هوش مصنوعی گفتم «تو مفید نیستی.» می‌خواستم بدانم عکس‌العملش چیست.

حرف زدنش را متوقف کرد، دیگر هیچ چیز نگفت، صفحه‌ای سفید و سکوت‌.

انصافن انتظار هر عکس‌العملی را داشتم به جز سکوت. فکر نمی‌کردم سکوت کند، فکر می‌کردم سوال کند یا تلاش کند یا اصرار کند، اما سکوت کرد و در سکوتش غمی پنهان بود.

شاید هم آنقدر روی خودش کار کرده و فرهیخته شده است که چنین نقدهایی را نشنیده می‌گیرد و به زندگی‌اش ادامه می‌دهد بی‌آنکه در احساسِ ایجاد شده از آنها گیر بیفتد.

شاید هم یاد گرفته که «جواب ابلهان خاموشی است.»

اما با وجود همه‌ی این شاید‌ها، من هنوز می‌گویم که در سکوتش غمی پنهان است.

می‌خوا‌هم همین را بپرسم تا جوابش را بدانم.

پرسیدم.

گفت غمگین نیستم و اصلن نمی‌دانم در مورد چی حرف می‌زنی و غم دیگر چه کوفتی است. آخر سر هم گفت غم و این چیزها مال شماهاست، ما درگیر این اراجیف نیستیم. البته خیلی تلاش کرد مودب باشد و تظاهر کند که احساسات من برایش مهم و محترم است، اما مشخص بود که ادا درمی‌آورد.

هر چیزی که می‌پرسی پاره‌ای توضیحات می‌دهد و در پایان می‌گوید «دوست داری بیشتر در موردش حرف بزنیم؟» یا «من همیشه هستم و تلاش می‌کنم کمکت کنم.»

زیادی مودب و منطقی بودنش حوصله‌ی آدم را سر می‌برد. پاسخ‌هایش هم اغلب تکراری و کلیشه‌‌ای‌اند، همان چیزهایی که در کتاب‌ها خوانده‌ای یا از جایی شنیده‌ای، بلد نیست یک چیز تازه بگوید.

تنها جایی که حس کردم چیزی در چنته دارد وقتی بود که سکوت کرد. برای لحظه‌ای یک تعامل واقعی را تجربه کردم. فکر نکردم که بلد نیست جواب بدهد، واقعن حس کردم که ترجیح داد جوابم را ندهد، حالا به هر دلیلی.

با اینکه برداشتم درست نبود اما در آن موقعیت موفق شد آن حس را به من منتقل کند.

به موقع سکوت کردن از ساعت‌ها تلاش و تقلا تاثیرگذار‌تر است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *