روزانهنگاری – جمعه ۱۸ شهریور ۱۴۰۱
[vc_row][vc_column][vc_empty_space woodmart_hide_large=”0″ woodmart_hide_medium=”0″ woodmart_hide_small=”0″][vc_separator border_width=”3″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]صبح رکوردِ دیر بیدار شدن را زدم چون دیشب واقعا خسته بودم. نوشتم و قهوه خوردم و بعد از صبحانه یک سر رفتم پیش ساناز تا یک سری وسیله از او بگیرم. باز هم کلی با هم حرف زدیم. اصلا مگر حرفهای ما تمام شدنیاند؟! در مورد اهداف و برنامههای ساناز برای نیمهی دوم سال حرف زدیم و تصمیماتی گرفتیم. شش عدد ماسکِ صورت به من داد و توصیههایی برای مراقبت و نگهداری از پوستم به من کرد.
با اینکه ساناز از ما کوچکتر است اما در مورد اینگونه مسائل (یعنی کارهایی که مربوط به رسیدگی به خود و زن بودن و زنانگی میشود) همیشه اوست که به ما مشاوره میدهد، ما را هدایت میکند و مسیرها را برای ما تعیین میکند. من و سمانه مثل دو زن غارنشین با دهان باز به حرفهایش گوش میدهیم و علیرغم اینکه خیلی وقتها اولش مقاومت داریم اما در نهایت هر کاری که او میگوید را انجام میدهیم.
هر وقت میخواهیم کِرِم یا اینجور چیزها را بخریم از ساناز مشورت میگیریم. از بچگی هم در این کارها همیشه جلوتر از ما بود. زودتر ابروهایش را برداشت و آرایش کرد. خط چشم کشیدن را هم او به ما یاد داد. خلاصه که در این امور مهارت زیادی دارد و البته که در این حوزه فروشندهی خوبی هم هست؛ یعنی میتواند عقاید و نظراتش را به هر کسی بفروشد حتی بدون اینکه خیلی وقتها تلاشی برای آن بکند. فقط خودش استفاده میکند و ما هم وقتی نتیجه را میبینیم ترغیب میشویم به انجام دادنش. به این میگویند یک فروش عالی و بیدردسر.
آدم بسیار مفیدی برای خانواده است و من بابت داشتنش عمیقا سپاسگزار خداوندم.
بعد از ترک کردن خانهی ساناز چند جایی رفتم و یک سری خرید انجام دادم، بعد هم سری به خانهی خودمان زدم تا بعضی از وسیلهها را بردارم.
من یک دل نه صد دل عاشق این خانه شدهام. متوجه شدم که در بالکن این خانه میتوانم تا آخرین جرعهی غروب آفتاب را بدون هیچ مزاحمتی سر بکشم. بدون اینکه حتی یک ساختمان جلوی چشمم باشد و طلوع آفتاب را هم از تولید به مصرف، یعنی دقیقا وقتی که خورشید خانم از پس کوه سربرمیآورد، میبینم. در تمام اطراف ساختمان درختان بلندی وجود دارند که جزئی از منظرهی دید من هستند و رشته کوههای البزر را از تمام پنجرهها میتوانم ببینم.
فضاهای زیادی هم در نزدیکی خانه برای پیادهروی وجود دارد و با اینکه بعضی از نقاط شیب زیادی دارند اما باز هم پیادهروی در آنها بسیار لذتبخش خواهد بود.
ما به قدر کوچکی خودمان قدم برمیداریم اما خداوند به قدر بزرگی خودش به ما پاداش میدهد. عجب معاملهی بینظیری… [vc_row][vc_column][vc_separator align=”align_right” border_width=”2″ el_width=”10″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]با خانم عزیزی که در کارهای خانه به من کمک میکند تماس گرفته بودم و درخواست کرده بودم که خانه را نظافت کند. یکی از موهبتهایی که در زندگیام از آن بهرهمند شدم و همواره آن را به خاطر خواهم داشت وجود فردی قابل اعتماد بوده است که در چند سال گذشته همواره در نبود من خانه را نظافت کرده است و چقدر لذتبخش بوده برای من که در را باز کنم و با یک خانهی تمیز مواجه شوم بدون اینکه از این روند مطلع شده باشم. واقعا موهبت بزرگی بود و بابت آن بسیار سپاسگزار خداوندم.
از اولین روزی که تصمیم گرفتم از کسی برای انجام کارهای خانه کمک بخواهم تصمیمم این بود که وقتی او کار میکند من خانه نباشم. این روشی بود که برای خودم انتخاب کرده بودم و اگر قرار بود خودم خانه باشم ترجیح میدادم که از کسی کمک نخواهم. خداوند هم فرد قابل اعتماد را قبل از آمدنم به این شهر برایم در نظر گرفته بود.
در ابتدا این روشِ من برای اعضای خانواده قابل قبول نبود و فکر میکردند نمیشود که تو نباشی و کسی در خانهی تو کار کند. درحالیکه این فرد را از سالها قبل از من میشناختند و به او اعتماد داشتند. اما وقتی که من انجامش دادم و دیدند که چقدر راحتتر است آنها هم به همین روش رو آوردند.
کلن لازم نیست ما تلاش کنیم کسی را در مورد انجام کاری قانع کنیم، اگر خودمان باور داریم که روش ما درست است کافیست به همان روش عمل کنیم و اجازه دهیم که نتایج ما گواه اثربخشیِ روش ما باشد. در اینصورت افراد خودشان جذب آن روش خواهند شد و از آن بهره خواهند برد. [vc_row][vc_column][vc_separator align=”align_right” border_width=”2″ el_width=”10″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]قبل از اینکه به خانه برویم برای خانواده «جوجه بروستد» گرفتیم. جوجه بروستد یکی از جاذبههای گردشگری قزوین به حساب میآید 🤭 این غذا صرفا مرغ است که به یک روش خاص طبخ شده است اما نتیجهی کار چیز جذابی است.
راستش من هیچوقت آنقدرها این غذا را دوست نداشتم. انگار که روشِ طبخش، این غذا را برای گوارش من سنگین میکرد. اما باید اعتراف کنم که این بار بهترین جوجه بروستد زندگیام را خوردم. شاید تا مدتهای طولانی دیگر جوجه بروستد نخورم. خوشحالم که این بار بهترین تجربهام از این غذا بود. یک پرس کامل را (البته بدون سیبزمینی) خوردم و بسیار لذتبخش بود.
انرژی مسافر کوچک تمام نشدنی است. هر کاری میکند برای اینکه نخوابد. خودش را به آب و آتش میزند، تمام هنرهایی که دارد را رو میکند فقط برای اینکه در مقابل خوابیدن مقاومت کند. بسیار شیرین و دوستداشتنی است.
شب، تولدبازی داشتیم. تولد پدر را با یک روز تاخیر جشن گرفتیم. من خسته و کاملا تهی از انرژی بودم. از بس که من همیشه پرانرژی هستم، زمانهایی که خستهام کاملا به چشم میآید و همه متوجه میشوند.
به نظرم پرانرژی بودن یک جور قدردانی بابت نعمت شگفتانگیز حیات است. اصلا چطور میشود که از این نعمت بهرهمند باشی و لبریز از ذوق نباشی؟ نمیشود…
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.