,

اعتراف شبانه: خودمتفاوت‌پنداری

اعتراف می‌کنم که خیلی وقت‌ها فکر کرده‌ام (یا بهتر است بگویم توهم زده‌ام) که آدم متفاوت و مهمی هستم. برایم‌ پذیرفتن اینکه توفیری با بقیه ندارم غالبن سخت بوده است.

همیشه هم این حقیقت محکم‌ توی صورتم خورده است که یک آدم کاملن معمولی هستم با یک داستان معمولی در کتاب زیستن که با یا بدون من هم جهان به حرکت خود ادامه می‌دهد.

خیلی سال پیش جایی کار می‌کردم که مثلن مهره‌ی مهمی بودم، فکر‌ می‌کردم من که بروم شرکت متلاشی می‌شود (خداییش هم شد اما نه به خاطر رفتن من 🤭)، اما رفتم و دیدم که کار ادامه پیدا کرد.

سپس از زندگی نزدیکانم حذف شدم و دیدم که زندگی آن‌ها هم ادامه پیدا کرد.

حالا دیگر می‌دانم که داستانِ من هر چه که باشد در مقیاس کلی جهان یک داستان بسیار معمولی است، همیشه داستان‌هایی هستند که از داستان‌ من غم‌انگیزتر، متفاوت‌تر، شورانگیزتر، جذاب‌تر، قابل‌توجه‌‌تر و در یک کلمه شنیدنی‌تر هستند.

دیگر به خودم اجازه داده‌ام که بار متفاوت بودن را زمین بگذارم. رنج‌ها، دغدغه‌ها و حتی دستاوردهایم را بزرگتر از آنچه هستند ندانم و بپذیرم که زندگی برای یک آدم معمولی با توقعات منطقی از خودش و دیگران ساده‌تر پیش خواهد رفت.

الهی شکرت…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *