,

بر علیه خودت

بیماری‌های خود‌-ایمنی برایم بسیار عجیب‌اند؛ زمانی که سیستم بر علیه خودش دست به عمل می‌زند، خودش را دشمن فرض می‌کند و یک جنگ‌ِ داخلی تمام عیار را بر علیه خودش راه می‌اندازد.

در این حالت، عملیات تخریب با سرعت زیادی پیشروی می‌کند و سیستم از درون دچار فروپاشی می‌شود.

چرا سیستمی باید برعلیه خودش اقدام کند؟ چرا باید به خودش شک کند و اعتمادش را به عملکرد صادقانه‌ی خودش از دست بدهد آن هم درحالیکه اعضا همچنان دارند وظایف خودشان را به درستی انجام می‌دهند؟ چرا این اختلال در شناسایی خود از بیگانه رخ می‌دهد و چرا بدن برای خودش تبدیل به دشمنی فرضی می‌شود؟

شاید سیستم ایمنی جنگی خودساخته را راه می‌اندازد که کاری برای انجام دادن داشته باشد، انگار می‌خواهد عزت نفس‌اش را بازیابد اما چون تهدیدی بیرونی وجود ندارد ناچار وارد جنگی داخلی می‌شود و آنقدر ادامه می‌دهد تا از سرزمینی که روزی برای حفظ‌ آن می‌جنگید، جز خرابه‌ای باقی نماند.

انگار که سیستم ایمنی می‌خواهد دلیل وجودی‌اش را حفظ کند و به بودنش در بدن رسمیت ببخشد، شاید می‌ترسد که کنار گذاشته شود یا شاید دیگر در دوران اوج خودش نیست؛ مثل هنرمندی که زمانی در اوج بوده و حالا دست به خودکشی می‌زند چون نمی‌تواند فراموش‌شدنش را تاب بیاورد، یا مثل کسی که بازنشست می‌شود و در افسردگی فرو می‌رود، یا مثل پدر و مادری که استقلال فرزندشان را تهدیدی برای نقش خودشان می‌دانند و سعی می‌کنند مانع آن شوند.

نشخوار ذهنی دقیقن همان کاری است که سیستم ایمنیِ معیوب انجام می‌دهد؛ ذهنْ کاری بیهوده و تکراری را تولید می‌کند تا بیکار نباشد، انگار که خودش دائم کف اتاق را کثیف می‌کند و بعد می‌ایستد به تمیز کردن.

شکستی محتوم در انتظار این جنگ است، پیروزی سیستم ایمنی در این موقعیت مساوی با مرگ است اما او چشمش را به روی این حقیقت می‌بندد، جنگجویی که نمی‌تواند شمشیرش را زمین بگذارد حتی وقتی دشمنی نیست.

وقتی خوب نگاه کنیم می‌بینیم که تمام جنگ‌های عالم جنگ‌های داخلی‌اند؛ هیچ جنگی خارجی نیست، آدم‌ها با خودشان می‌جنگند، با آن بخش از خودشان که نمی‌خواهند بپذیرند بخشی از آن‌هاست و جنگ‌ها تنها زمانی پایان می‌یابند که آدم‌ها تا سنگرهای «پذیرش» عقب‌نشینی کنند.

بیماری‌های خود‌-ایمنی برایم بسیار عجیب‌اند؛ زمانی که سیستم بر علیه خودش دست به عمل می‌زند، خودش را دشمن فرض می‌کند و یک جنگ‌ِ داخلی تمام عیار را بر علیه خودش راه می‌اندازد.

در این حالت عملیات تخریب با سرعت زیادی پیشروی می‌کند و سیستم از درون دچار فروپاشی می‌شود.

چرا سیستمی باید برعلیه خودش اقدام کند؟ چرا باید به خودش شک کند و اعتمادش را به عملکرد صادقانه‌ی خودش از دست بدهد آن هم درحالیکه اعضا همچنان دارند وظایف خودشان را به درستی انجام می‌دهند؟ چرا این اختلال در شناسایی خود از بیگانه رخ می‌دهد و چرا بدن برای خودش تبدیل به دشمنی فرضی می‌شود؟

شاید سیستم ایمنی جنگی خودساخته را راه می‌اندازد که کاری برای انجام دادن داشته باشد، انگار می‌خواهد عزت نفس‌اش را بازیابد اما چون تهدیدی بیرونی وجود ندارد ناچار وارد جنگی داخلی می‌شود و آنقدر ادامه می‌دهد تا از سرزمینی که روزی برای حفظ‌ آن می‌جنگید جز خرابه‌ای باقی نماند.

انگار که سیستم ایمنی می‌خواهد دلیل وجودی‌اش را حفظ کند و به بودنش در بدن رسمیت ببخشد، شاید می‌ترسد که کنار گذاشته شود یا شاید دیگر در دوران اوج خودش نیست؛ مثل هنرمندی که زمانی در اوج بوده و حالا دست به خودکشی می‌زند چون نمی‌تواند فراموش‌شدنش را تاب بیاورد، یا مثل کسی که بازنشست می‌شود و در افسردگی فرو می‌رود، یا مثل پدر و مادری که استقلال فرزندشان را تهدیدی برای نقش خودشان می‌دانند و سعی می‌کنند مانع آن شوند.

نشخوار ذهنی دقیقن همان کاری است که سیستم ایمنیِ معیوب انجام می‌دهد؛ ذهنْ کاری بیهوده و تکراری را تولید می‌کند تا بیکار نباشد، انگار که خودش دائم کف اتاق را کثیف می‌کند و بعد می‌ایستد به تمیز کردن.

شکستی محتوم در انتظار این جنگ است، پیروزی سیستم ایمنی در این موقعیت مساوی با مرگ است اما او چشمش را به روی این حقیقت می‌بندد، جنگجویی که نمی‌تواند شمشیرش را زمین بگذارد حتی وقتی دشمنی نیست.

وقتی خوب نگاه کنیم می‌بینیم که تمام جنگ‌های عالم جنگ‌های داخلی‌اند؛ هیچ جنگی خارجی نیست، آدم‌ها بر علیه خودشان می‌جنگند، بر علیه آن بخش از خودشان که نمی‌خواهند بپذیرند بخشی از آن‌هاست و جنگ‌ها تنها زمانی پایان می‌یابند که آدم‌ها تا سنگرهای «پذیرش» عقب‌نشینی کنند.

الهی شکرت…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *