به نفعته با پدر من نری دزدی
اگه شب با بابای من بری دزدی فردا صبح اولین نفری رو که ببینه (بدون اینکه طرف ازش سوال کرده باشه) میگه: «من و این دیشب رفتیم دزدی، من هی گفتم نریم این اصرار کرد بریم، چیزهایی هم که دزدیدیم اینها هستن.»
و هر چیزی که میگه حقیقت محضه. اما آخه قربون چشمهای دریاییت برم من، چه لزومی داره که بگی اصلا!!
قسمت جالب قضیه اینه که هر چیزی که در پدرم، من رو به خنده میاندازه یا ناراحت میکنه
«عیناً در من وجود داره»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.