داغِ داغ
فرض کنید که میخواهم یک لیوان نسکافه بخورم؛ اول لیوان را با آبجوش داغ داغ میکنم، بعد قاشقی که قرار است محتویات لیوان را هم بزند را هم داغ میکنم، آب را در حال غُل زدن از روی حرارت برمیدارم و بلافاصله بعد از ریختن آن در لیوان شروع به خوردن میکنم، اما باز هم از ذهنم میگذرد که «این چرا اونطوری که باید داغ نیست؟»
چند نفر هم گول مرا خوردهاند و به هوای من دچار سوختگی شدهاند، اما من هنوز باور دارم که هیچ نوشیدنیای آنطور که باید داغ نیست.
(خواهش نگویید که برای فلان چیز ضرر دارد یا سرطانِ فلان تولید میکند؛ بگذارید این یک قلپ چای بدن دق و سرطان از گلویمان پایین برود.)
لیوانهای دو جداره هم تلاش خوبی هستند اما کافی نیستند. کجا کافی است؟ چه کار باید کرد که بالاخره نوشیدنی داغ داغ شود؟
چه کار باید کرد که بالاخره شاد شاد شوی؟ کی راضی راضی میشوی؟ کجا بالاخره کافی است؟
مگر نه اینکه چایی که برای تو داغ نیست دیگران را میسوزاند؟ شاید چیزی که برای تو کافی نیست هم همینطور باشد. شاید حسگرهایی که میزان داغی را تشخیص میدهند در تو از بین رفتهاند، حسگرهای تشخیص شادی و رضایت چطور؟
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.