روزانهنگاری – جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دم صبح بیدار شدم و بدخواب شدم. مدام از پهلویی به پهلوی دیگر میچرخیدم. رودههایم کمی به هم ریخته بودند. کلی فکر کردم چه چیز خاصی خوردم که اینطور شدم. یادم افتاد که در املت دیشب روغن مایع بود. البته که بسیار کم بود و من هم چند لقمه بیشتر نخورده بودم اما بعد از هشت ماه لب نزدن به روغنهای ناسالم همان یک ذره کافی بود تا بدن من را به هم بریزد. تازه میفهمم که چه چیزهایی به خورد بدن بیچارهمان میدادیم. بدن من کاملا داشت این روغن ناسالم را پس میزد.
صبح در باغ بیدار شدن بسیار لذتبخش است. با سمانه رفتیم نان سنگک تازه گرفتیم. چای تازه روی آتش دم کردیم و دوباره املت درست کردیم. من خیلی صبحانه خوردم، یک جورهایی در مرز ترکیدن بودم.
در مورد آدمهای موفق حوزهی پوشاک که به تازگی در مدارشان قرار گرفتهایم صحبت کردیم. سمانه به واسطهی حضور در رشتهی DBA مد و پوشاک تقریبا تمام افراد مهم این حوزه را شناخته است و با آنها معاشرت دارد. در مورد یکی از فروشگاهداران بسیار سرشناس و موفق صحبت کردیم که در این مدت باوجودیکه کار و مشغلهاش بسیار زیاد است، سر تمام کلاسهای دانشگاه حضور داشته. گفتیم که افراد موفق هیچ کاری را نصفه و نیمه انجام نمیدهند. در هر کاری که وارد میشوند بهترینِ خودشان را در آن کار میگذارند و به همین دلیل است که تا این حد موفق هستند.
وگرنه آدمهای معمولی بارها و بارها کارهایی را شروع میکنند اما حتی ده درصد توان و تمرکزشان را هم در آن کار نمیگذارند. این اصلا به این معنی نیست که ما نباید در زندگی تغییر مسیر بدهیم، این فکر که مسخره و خندهدار است؛ اولویتها و خواستههای آدم در طول مسیر زندگی بارها و بارها تغییر میکنند و انسان هر بار مسیرش را مجددا تنظیم میکند. موضوع اصلا این نیست، موضوع این است که نقطهی هدفت مشخص باشد و تا رسیدن به آن نقطه بهترین کاری که از دستت برمیآید را انجام دهی. در اینصورت حتی اگر نتیجهی مدنظرت عینا هم حاصل نشود تو تبدیل به آدم جدیدی شدهای و به سمت مسیرهای بسیار بهتری هدایت میشوی و در عین حال مهارتها و تجربیاتی که کسب کردهای در مسیرهای دیگر زندگی به کمک تو خواهند آمد. یعنی هیچکدام از تلاشهای ما هرگز بینتیجه نخواهند ماند.
اما به نظر من بزرگترین موهبت این روش این است که در پایان کار سرت را بالا میگیری و میگویی من تمام توانم را در این کار گذاشتم، این بهترین کاری بود که در این زمان از من ساخته بود. در واقع تو به خودت افتخار میکنی و از خودت راضی هستی و این رضایت درونی عزت نفس زیادی را در تو ایجاد میکند.
من در اغلب مواقع زندگیام تلاش کردم تا بهترین خودم را در کاری که انجام میدهم بگذارم. اهمیت این موضوع را وقتی که برای کنکور میخواندم متوجه شدم. آن زمان برای مدتی استرس گرفته بودم. برای اینکه خودم را آرام کنم به خودم گفتم: «ببین تو داری بهترین کاری که از دستت برمیاد رو انجام میدی. اصلا مهم نیست نتیجه چی باشه. تو الان و امروز بیشترین تلاشت رو داری میکنی. پس اصلا به نتیجه فکر نکن.» از آن زمان به بعد همیشه سعی کردم همینطور عمل کنم.
البته مواقع زیادی هم در زندگیام بودهاند که این کار را نکردم. آن موقعیتها تا مدتها جلوی چشمم بودند و خودم میدانستم که میتوانستم بسیار بهتر عمل کنم. در واقع واقف بودن به اینکه من بهترینِ خودم را در آن مواقع نگذاشتم تا مدتها اعتماد به نفسم را میگرفت. به همین دلیل حالا تلاش میکنم تا در هر موقعیتی بهترین خودم باشم تا بعدا احساس خوبی نسبت به خودم داشته باشم.
به این نتیجه رسیدهام که ما نه بابت کارهایی که انجام دادهایم پشیمان میشویم و نه بابت کارهایی که انجام ندادهایم. ما آدمها تنها به این خاطر که احساس میکنیم میتوانستیم بهتر عمل کنیم اما نکردیم پشیمان میشویم. هرچند که باید بپذیریم که در حال طی کردن مسیر رشد و تکاملمان هستیم. اما به هر حال اگر همواره آگاه باشیم که باید تمام تلاشمان را «در آن زمان» به کار ببندیم هیچ جایی برای پشیمانی و احساس بد باقی نمیماند.
مقداری سیب کندم. سیبها امسال درشت نشدهاند احتمالا چون کود مناسب دریافت نکردهاند. ظرفها را شستم و اطراف را مربت کردم و آمادهی رفتن شدیم. حوالی ساعت ۲ بود که به سمت خانه راه افتادیم. از چاپارل که حرکت میکنیم به قزوین نزدیکتر هستیم و سریعتر میرسیم.
چند روز بود که موضوعی ذهنم را درگیر کرده بودم و واقعا نمیدانستم کاری که قصد انجام دادنش را دارم کار درستی است یا نه. از خداوند هدایت خواستم و به ذهنم رسید که نشانهای را تعیین کنم. همین کار را کردم و بر اساس نشانهای که گذاشته بودم پاسخم را تمام و کمال دریافت کردم. بنابراین پروندهی موضوع به طور کامل در ذهنم بسته شد و باید بگویم که حالا احساس بسیار بهتری دارم و فکر میکنم کار درست واقعا همین بود. چقدر خوب است که ما مجهز به قطبنمای درونی هستیم که میتوانیم به آن رجوع کنیم و پاسخ سوالاتمان را بگیریم. احساسات ما واقعا ابزاری قدرتمند در هدایت کردن ما هستند. این همه سال که تلاش میکردم با عقل و منطقم کارها را پیش ببرم در واقع فقط داشتم کارها را برای خودم سخت میکردم.
ما آدمها نعمتهایی را در اختیار داریم که هرگز حتی به ذهنمان خطور هم نمیکند که تا چه اندازه ارزشمندند و چقدر جا دارد که بابتشان سپاسگزار خداوند باشیم. این منبع هدایت، که در هر لحظه به آن دسترسی داریم و در هر موردی میتوانیم از آن مشورت بگیریم تا بهترین قدم را برداریم، نعمتی است که تا ابد هم اگر بابتش سپاسگزار باشیم نمیتوانیم حق مطلب را ادا کنیم.
دوش گرفتم. به یکی از گلدانهای عزیزم سر و سامان دادم. از دیدن اینکه حال «برگ انجیری» بسیار بهتر شده و صاحب برگ جدیدی شده است بسیار خوشحال شدم. فقط یکی از گلدانها حالش خوب نیست. بعد از سم زدن هم هنوز بهتر نشده. واقعا امیدوارم که حالش بهتر شود چون بسیار دوستش میدارم. حال بقیهی خانم گلیها کاملا خوب است.
روی تخته لیست بلندبالایی ازکارهایی که باید انجام شوند نوشتم.
شیر نسکافهی تلخ و چند صفحه خواندن همیشه برایم بهترین حسن ختام است.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.