روزانهنگاری – چهارشنبه ۹ آذر ۱۴۰۱
صبح سری به خانهی پدر زدیم و استخوانها را برداشتیم. امروز با وانت به کارگاه رفتیم. در ماشین آینه را پایین داده بودم و داشتم رژ لب میزدم که از خودم خندهام گرفت. گفتم هیچ چیزم به هیچ چیز نمیخورد. این مدل موها و این رژ لب زدن اصلا با این وانت جور درنمیآید.
در وانت که مینشینی انگار که شیشه در دهان تو است، یا تو در دهان شیشهای. در این حالت من دو تا لپتاپ و یک کیف دستی را هم روی پاهایم نگه داشته بودم.
امروز باید یک کاری را جمع و جور میکردم. از صبح بیوقفه سرپا بودم. در واقع بیشتر شبیه به یک «وسط کار» فقط مشغول مدیریت کردن گروه بودم تا کار به ثمر برسد. اجازه نمیدادم هیچکس حتی برای لحظهای بیکار بماند و به هر کس میگفتم که اول کدام کار را انجام دهد تا کارها به طور متوالی پیش بروند.
زمانی که برای شرکتی کار میکردم زیاد تجربهی چنین هماهنگیهایی را داشتم. یکی از آنها را به خوبی به خاطر دارم. مدیر شرکت در آمریکا در یک گردهمایی شرکت کرده بود و قصد داشت که در آنجا مشتری بگیرد. گردهمایی سه روز ادامه داشت و قرار بود که گروه هر شب برای مشتریهای بالقوهی آن روز یک پروپوزال آماده کند. در واقع ما وبسایت مشتری را آنالیز میکردیم و گزارشی به آنها ارائه میدادیم که چطور میتوانیم وبسایتشان را به رتبهی بالاتری در گوگل برسانیم.
مشکل اینجا بود که در آمریکا روز بود و اینجا شب. در واقع آن سه روز باید شبکاری میکردیم. هر شب یک نفر رهبر گروه (Leader) بود و باید اعضای تیمش را هدایت میکرد تا در سریعترین زمان ممکن و به بهترین شکل گزارشها آماده و ارسال شوند. با این سرعت عمل میخواستیم مشتریهای بالقوه را تحت تاثیر قرار دهیم و آنها را جذب کنیم.
شب آخر شب من بود. من از قبل برنامهی کاری هر کس را برایش مشخص کرده بودم. مسئولیتها را تقسیم کردم و منتظر ماندم تا وبسایتها از راه برسند. به محض اینکه وبسایت مشخص میشد کار گروه شروع میشد. هر کس هم که کارش کمتر بود و زودتر تمام میشد مسئولیت دیگری را به او میسپردم. سپس بخشهای مختلف کار را از آنها تحویل میگرفتم و خودم گزارش را آماده میکردم. از قبل هم تمپلیت گزارش را آماده کرده بودم که معطل نشوم.
آن شب پنج مشتری داشتیم درحالیکه شبهای قبل دو مشتری بیشتر نداشتیم. اما کار گروه من از همهی گروهها زودتر تمام شد. بچهها را یکی یکی فرستادم که بخوابند. خودم تا ساعت ۸ صبح بیدار بودم و گزارشها را آماده کردم و تحویل دادم. بعد هم یک ساعتی خوابیدم و دوباره به سر کار برگشتم.
شب قبل از من، بچهها به خاک و خون کشیده شده بودند از بس که رهبرشان مسئولیتها را بد پخش کرده بود و دائم یک کاری را نیمهکاره از آنها گرفته بود و کار دیگری را به آنها سپرده بود. در نهایت همه گیج و سردرگم و خسته بودند و هیچ گزارشی هم آماده نشده بود.
خیلی مهم است که چگونه تقسیم کار میکنی و افراد را هدایت میکنی. ترتیب انجام شدن کارها و گیج نکردن افراد با کارهای مختلف اهمیت دارد. امروز هم کارها نرم و روان و مرحله به مرحله پیش رفتند. تمام مدت هم با زبان نرم بچهها را به کار گرفتم. حتی خیلی بیشتر از زمانشان و مسئولیتشان کار کردند اما ناراضی نبودند. میخندیدند و آخر سر هم گفتند که ببخشید داریم شما را دست تنها میگذاریم و میرویم. اما من کاری که میخواستم را از آنها بیرون کشیده بودم و راضی بودم.
زبان لیّن داشتن در هر نوع رابطهای بسیار مهم است؛ چیزی که به لطف خداوند در من قرار داده شده است. به راحتی با یک کلام خوب میشود هر لطفی را از هر کسی بیرون کشید یا هر خدمتی را حتی بسیار فراتر از انتظار دریافت کرد. من خوب بلدم که از کلام به نفع خودم استفاده کنم و اصلا در آن خساست به خرج نمیدهم.
آدمها عاشق این هستند که انرژی مثبت را از کلام دیگران دریافت کنند. آنقدری که کلام تاثیرگذار است هیچ عملکرد دیگری به آن اندازه تاثیرگذار نیست. اگر به نیروهایتان حقوقهای بسیار بالایی هم بدهید اما رفتار درستی با آنها نداشته باشید دیر یا زود عطای کار را به لقایش خواهند بخشید. اما با یک زبان خوب میشود تا سالها آدمها را با رضایت کامل در کنار خودت نگه داری.
این اصلا به این معنی نیست که هیچوقت جدی نشوی چون در اینصورت هم کسی روی تو حساب باز نمیکند. به عنوان رهبر یک گروه قطعا خیلی وقتها لازم است که جدی باشی. در واقع باید موازنهای میان جدیت و نرم بودن و حتی شوخ بودن برقرار کنی. در اینصورت در مجموع حال گروه خوب خواهد بود و کارها هم روان انجام خواهند شد.
وقتی که در پایان روز کارگاه را ترک میکردم همه چیز مرتب شده بود و کارها آمادهی جمع کردن بودند. من از عملکرد خودم و گروه راضی بودم اما واقعا خسته شده بودم. فقط وقتی نشستم که میخواستیم برگردیم. کمرم واقعا درد گرفته بود. وانت هم که کمر درد را تشدید میکرد. به زحمت خودم را بیدار نگه داشته بودم تا احسان هم خوابش نگیرد.
وقتی رسیدیم شیر خریدیم و به خانه رفتیم. مامان هم سوپ شیر بسیار خوشمزهای درست کرده بود که من هم خوردم. شیر را هم خوردم و بسیار مزه داد.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.