ریخت و پاش
این همه درد ریختوپاش شدهاند روی فرش دلم. هزار بار گفتهام انقدر ریختوپاش نکنید، حداقل کارتان که تمام شد همه چیز را جمع کنید، من چقدر دست و کمر دارم برای جمع کردن… درد هم که سبک نیست که راحت خم شوی و برش داری، سفت و سِقِر و سنگین است، یکیش کافی است تا دیسک کمرت بیرون بزند چه رسد به این همه. لابد باز میخواهید بگویید غر میزنم، غر زدن هم دارد به خدا، شما به جای من، ببینم یک روز میتوانید از پس این همه ریختوپاش بربیایید.. حالا شادی باشد سبک است، پرِ جارو به گوشهاش که گیر کند بلند میشود به هوا، درد اما مثل پنجولِ گربه در پرز فرش گیر میافتد، باید زانو بزنی روی زمین و با هزار مکافات یکییکی برشان داری. خدا را خوش میآید که من هی جمع کنم و شما هی بریزید؟ دیگر بزرگ شدهاید، اصلن بروید در حیاط ریختوپاش کنید، با این فرش کاری نداشته باشید، این یادگار مادرم است.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.