زمان در خانهی آنها
ساعت در خانهی آنها هرگز جلو نمیرفت؛ شش ماه از سال که ساعتها را جلو میبردند زمان در خانهی آنها یک ساعت عقبتر بود از کل کشور. اگر همه جا ساعت چهار بعد از ظهر شده بود آنجا هنوز ساعت سه بود.
مردِ خانه میگفت اگر اذان ظهر مثلن ساعت یک است دیگر نمیتوان آن را جابهجا کرد.
اگر آنجا بودی و میخواستی ببینی ساعت چند است باید حواست میبود که در کدام نیمهی سال هستی.
معنای زمان آنجا چیز دیگری بود، معنایی که باید میپذیرفتی، چون همهی کارها با همان زمان انجام میشد.
آنقدر ساعت آنجا تغییر نکرد تا دولت دست از تغییر دادن ساعتها برداشت.
آنجا خیلی چیزها فرق داشت، انگار که کشور کوچکی بود در دل کشوری بزرگتر که قوانین خودش را داشت.
حالا مردِ خانه رفته است و زن خانه هم همینطور، دیگر کسی به ساعت نگاه نمیکند، زمان اهمیتش را از دست داده است.
اگر زمان چیزی واقعی بود، نمیشد آنجا آن را به شکلی دیگر تعریف کرد.
زمان در خانهی آنها واقعی نبودنش را یادآوری میکرد.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.