مادر مثل یخ

مادر مثل یخ بود؛

وقتی به بیمارستان رفت او را محکم در مُشتمان نگه داشتیم

تا حفظش کنیم،

اما نیمی از او آب شد

و نیمی دیگر از میان انگشتانمان سُر خورد و رفت.

مُشتمان را که باز کردیم خیس و سرد بود

اما خالی.

 

(سه ماه گذشت)

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *