نظر دیگران دقیقن کجای دیگران است؟
آدمها جملات و کلمات تو را دقیقن همانطوری میشنوند که میخواهند بشنوند نه آن طوری که تو گفتهای.
آدم ها در ذهنشان سیستمی مانند سیستم مترجم گوگل دارند که در آن سیستم، به ازای هر فردی که در زندگی میشناسند یک زبان تعریف شده است. افراد جملاتی را که میشنوند به این سیستم میدهند، سیستم زبان مرتبط با آن آدم را تشخیص داده و آن جملات را ترجمه میکند. در واقع فرد متن ترجمه شده را میخواند و آن را درک و دریافت میکند.
حالا این مترجم، زبان هر فرد را چگونه میسازد؟
مترجم با توجه به سابقهای که میان صاحبش و فرد مقابل وجود دارد، همچنین جملاتی که قبلن با هم رد و بدل کردهاند، شناختی که نسبت به یکدیگر دارند، احساسی که به هم دارند و خیلی عوامل دیگر زبان فرد مورد نظر را تشکیل میدهد. در تعاملات بعدی سیستم بهروزسانی شده و چیزهایی به آن اضافه میشود.
پُرواضح است که این سیستم همیشه ناقص است چون خیلی از فاکتورها در آن لحاظ نشدهاند؛ مثلن تجربهی زیستهی طرف مقابل، ماجراهایی که پشت سر گذاشته است، احساساتش، تمام آنچه که دیده و شنیده و خیلی چیزهای دیگر.
بنابراین یک سیستم ناقص همیشه ترجمهای ناقص ارائه میدهد. ما در واقع آن چیزی که گفته شده است را نشنیدهام، بلکه چیزی را که مترجم درونی ما ترجمه کرده است شنیدهایم که این دو ممکن است بسیار متفاوت باشند. اما من و شما این سیستم ناقص را ملاک قرار میدهیم و بر اساس ترجمهی ارائه شده، رفتار خودمان را با آن آدم تنظیم میکنیم.
آیا میتوان با کسی دقیقن و کاملن همراستا شد؟
در زبان انگلیسی برای نشان دادن همراستا بودن با طرف مقابل اصطلاحی وجود دارد به این صورت که «ما در یک صفحه هستیم».
تصور کنید که یک کتاب واحد در دست دو نفر است و هر دو یک صفحهی مشخص از آن کتاب را پیش روی خود دارند و مشغول خواندنش هستند.
این اصطلاح میگوید که ما در فضای فکری یکسانی هستیم و درک متقابلی از یک موضوع مشترک داریم.
اما به نظر من حتی اگر یک صفحه از کتاب پیش چشم همهی ما باشد باز هم ما جملات آن کتاب را بر اساس درک و سواد خودمان میخوانیم و تحلیل میکنیم. بنابراین برداشتهای ما از یک صفحهی مشترک به احتمال زیاد متفاوت است.
حالا من فکر میکنم که سیستم ترجمهای که در درون هر کدام از ما قرار دارد سیستمی کاملن منحصربهفرد است که عوامل زیادی در شکلگیری آن دخیل بودهاند، شاید حتی ما قوهی شنوایی کاملی نداشته باشیم و جملات را ناقص شنیده باشیم و همانها را به سیستم داده باشیم و مترجم ما هم بر اساس همان نقصها شکل گرفته باشد.
پس در وهلهی اول هر چیزی که میشنویم توسط یک سیستم ناقص ترجمه میشود و به سمع و نظر ما میرسد، به همین نسبت حرفهای ما نیز به صورت ناقص به گوش دیگران رسیده و برای آنها ترجمه میشود.
بنابراین باید بپذیریم که این یک روند دو طرفه است.
چرا به یک سیستم ناقص اهمیت میدهیم؟
اگر این را بپذیریم که سیستمِ مترجم درون ما و همینطور درون سایر آدمها، یک سیستم ناقص است که در حال طی کردن روند رشد خود و در واقع در حال تکامل است، این سوال پیش میآید که چرا به قضاوتها و نظرات این سیستم ناقص اهمیت میدهیم؟
چرا یک ترجمهی ناقص را میشنویم و باور میکنیم و اجازه میدهیم احوال ما را تعیین کند؟
چرا با خودمان نمیگوییم که شاید من اشتباه متوجه شدم؟
اصلن به فرض هم که مترجم درونی من خیلی هم دقیق و کامل است، فرض کنیم طرف مقابل واقعن به من گفته است احمق و من هم آن را درست و کامل درک و دریافت کردهام.
حالا اگر بروم مقابلش بایستم و بگویم «احمق خودتی» فقط سیستم مترجم او را با اطلاعات به دردنخور بروزرسانی کردهام.
اینکه در مقابلش بایستم و بگویم که هیچ، خیلی از ما کیلومترها دورتر از آن آدمها هستیم اما در ذهنمان مقابل آن آدمها میایستیم و همین حرفها را در درون ذهنمان به آن آدمها میزنیم. این دیگر واقعن بیفایده که نه بلکه کاملن بیماریزا است.
خیلی وقتها ما نگران هستیم که حرف یا عمل ما در سیستم مترجم طرف مقابل چگونه ترجمه میشود، ما نگران روند ترجمه هستیم، به همین دلیل خیلی وقتها خودمان را سانسور میکنیم، یا حرفمان را جور دیگری میزنیم، یا بعد از گفتنش بارها و بارها به آن حرف فکر میکنیم و آن را بالا و پایین میکنیم.
ما تلاش میکنیم سیستم مترجم را دستکاری کنیم چون نمیخواهیم تصوری که از ما در ذهن دیگران وجود دارد خدشهدار شود، اما جالب اینجاست که این تصور چیزی است که ما «تصور میکنیم» در مورد ما وجود دارد، یعنی خود این تصور از تصورات ما سرچشمه میگیرد.
این تصور چیزی است که ما خواستهایم در مورد ما وجود داشته باشد؛ ما دلمان میخواهد آدمها ما را به آن شکل ببینند و درک کنند، دلمان میخواهد مترجمْ جملات ما را مطابق با ارزشهای درونی ما برای دیگران ترجمه کند، غافل از اینکه این مترجم در درون آنهاست و بنابراین تمام ترجمههایش در واقع مطابق با ارزشهای درونی آن آدمها است. این مترجم کارمند آن آدمها و حقوقبگیر آنها است بنابراین در خدمت ارزشهای آنها است و نه ما.
انگار که ما میخواهیم باج بدهیم به مترجم درون آدمهای دیگر که ما را جور دیگری نمایش دهد درحالیکه این مترجم هم از توبره میخورد هم از آخور؛ از تو پول میگیرد و به تو قول میدهد که تصویری که میخواهی از تو نمایش خواهد داد اما در نهایت برای صاحبش دم تکان میدهد.
یادمان نرود که عین همین سیستم در درون ما هم هست که در مقابل دیگران همین رفتارها را دارد.
ما آدمها را همانطوری میبینم که قابلیت دیدنشان را داریم نه آنطوری که واقعن هستند. اصلن آدمها خودشان هم نمیدانند آنطوری که هستند طور واقعی آنها است یا خیر، اصلن طور واقعی چطوری است؟
تو مگر خودت را در تمام موقعیتها یا در تک تک روزهای زندگیات تجربه کردهای که بدانی واقعن چطور آدمی هستی؟
چند شب پیش مردی را دیدم که به زانو درآمده بود از بیماری مادرش، مردی که خودش صاحب خانواده است، همیشه تصویر و تصورم از او تصویر یک آدم قوی بوده است، خودش هم همین نظر را در مورد خودش داشت، میگفت من سختترین روزها و شرایط را پشت سر گذاشتهام، هیچ کجا آخ نگفتهام، من هم این را تصدیق میکردم و او ادامه داد که الان تمام زندگیام در ابهام فرو رفته است، در شک و ندانستن، حتی میخواهم یک لیوان آب بخورم نمیدانم بخورم یا نه، نمیدانم نیازم واقعی است یا نه.
شمارش کرده بود که مادرش ۷۳ روز است که در کما به سر میبرد، نه زنده است نه مرده، درست مثل مرد که دیگر نه زنده بود نه مرده، تکلیف خودش را با زندگیاش نمیدانست. همین آدم مگر ۷۳ روز قبل خودش را اینگونه شناخته بود که امروز میشناسد؟
پس حتی خود ما نمیدانیم که واقعن چه کسی هستیم، چطور انتظار داریم که دیگران به درک درست و واضحی از ما برسند؟
پس اینکه نگران نظر دیگران در مورد خودمان باشیم در واقع وا دادن است، وا دادن به یک سیستم ناقص.
اهمیت دادن یا ندادن به چه معناست؟
اهمیت دادن به نظر دیگران چه شکل و شمایلی دارد؟
از کجا میفهمیم که در حال اهمیت دادن به نظر دیگران هستیم؟
اهمیت بدهیم یا ندهیم؟
اصلن چه معنی دارد اهمیت دادن یا ندادن؟
اصلن چه اهمیتی دارد که اهمیت بدهیم یا ندهیم؟
انگار که دو سیستمِ ترجمه در مقابل هم قرار گرفتهاند و دارند یکدیگر را زیر سوال میبرند. یکی میگوید من بهتر فهمیدم صاحب تو چه گفت، آن یکی میگوید نه تو هیچی نمیفهمی، وقتی صاحب تو فلان حرف را زد منظورش این بود، آن یکی میگوید من اینجا نشستهام آنوقت تو داری منظور صاحب مرا تحویل من میدهی؟ یعنی میگویی تو بهتر از من میفهمی چه گفته است؟
و این مشاجره بالا میگیرد. این وسط نه تو دخیل هستی و نه آن طرف مقابل، در واقع تقابل سیستمها است. حالا سوال را دوباره بپرس:
اهمیت دادن یا ندادن به این سیستمها چه اهمیتی دارد؟
حتی اینکه به سیستم ترجمهی درونی خودت اهمیت بدهی یا ندهی چه اهمیتی دارد؟
شاید فکر کنی این نشانهی اهمیت دادن به خودت است، شاید فکر کنی این سیستم در واقع سیستم شناختی تو است که اگر به آن اهمیت ندهی ممکن است به شناخت درستی از پدیدهها و آدمها نرسی و در نتیجه در خطر باشی. شاید این ترس و نگرانی از نیاکان ما به ما رسیده است، شاید آنها نیاز داشتند مرتب سیستم ترجمهی طرف مقابل را بررسی کنند و به حرفهای این سیستم اهمیت بدهند برای اینکه منظور طرف مقابل را بهتر متوجه شوند و خودشان را از خطرِ حمله و مرگ محافظت نمایند، اما ما اکنون چنین نیازی نداریم.
مثل این است که تو کامپیوتری داشته باشی که با آن کارهایت را انجام میدهی، با خودت بگویی اگر من به این کامپیوتر اهمیت بدهم او کارهای مرا بهتر انجام خواهد داد، اما متوجه نیستی که در واقع تو هستی که داری آن کارها را انجام میدهی، حالا از طریق این کامپیوتر یا هر ابزار دیگری، در نهایت این تو هستی که باید تمام آن کارها را به سرانجام برسانی، هر چقدر هم که به کامپیوترت اهمیت بدهی او به جای تو کاری انجام نمیدهد.
بنابراین اگر تو به سیستم مترجم درونیات اهمیت بدهی او بهتر کار نمیکند و بهتر منظورها را درک نمیکند، به همین نسبت اگر به سیستم فرد دیگری اهمیت بدهی و نگران نوع عملکرد سیستم دیگران باشی آنها در مقابل تو کارها را بهتر انجام نمیدهند.
بنابراین اهمیت دادن یا ندادن از اساس بیمعنی است، ما به کامپیوتر یک نفر دیگر اهمیت نمیدهیم، ما نگران عملکرد کامپیوتر فرد دیگری نیستیم، حتی نگران کامیپوتر خودمان هم نیستیم.
پس چرا کنترل حال خوب و بدمان را به دست این سیستمهای ناقص سپردهایم؟
از بیرون به تمام اینها نگاه کنیم
بهترین راهکار این است که از تمام این ماجراها بیرون بیاییم، انگار که ربات ما در حال جنگیدن با ربات طرف مقابل است، از بیرون به ماجرا نگاه کنیم، آن کسی که نظر میدهد و قضاوت میکند و تحلیل میکند ما نیستم، بلکه سیستم مترجم درون ماست، ناراحتی او ناراحتی ما نیست.
حالا سوال اصلی این مقاله را میپرسم؛
نظر دیگران دقیقن کجای دیگران است؟
نظرات دیگران درون سیستم مترجم آنها قرار دارد، حالا که کل این سیستم ناقص و بیاعتبار است پس نظرات آنها در مورد ما هم ناقص و بیاعتبار است و به همان نسبت نظرات ما دربارهی دیگران.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.