پیامهایی که میفرستیم
شعار تبلیغاتی یکی از تولیدکنندگان ابزارآلات صنعتی این است: «آخرین ابزاری که میخرید.»
هر بار این پیام را میشنوم گفتوگویی که در ذهنم شکل میگیرد این است: «این ابزار رو میخرن و استفاده میکنن و در اثر استفاده از اون میمیرن و این میشه آخرین ابزاری که در عمرشون خریدن.»
هرگز آن طرف جریان که اشاره به دوام این ابزارها دارد از ذهنم گذر نمیکند. نمیدانم ذهن من اهل آن طرف جریان نیست یا این شعار یک ایرادی دارد.
کلن مغزم وسواس خاصی در مورد پیامها دارد؛ مثلن یکی از همکارانم پرترهای حرفهای اما دوستانه برای سایتش انداخته بود، پرتره تصویر مردی بود که دهنهی یک اسب را نگه داشته و در مزرعهای به غایت زیبا ایستاده بود. به لحاظ هنر و علم عکاسی همه چیز بینقص اجرا شده بود؛ کادربندی، جداسازی سوژه از پسزمینه، برش مناسب تصویر، وضوح و شفافیت، رنگها و نورها همگی عالی بودند، اما چیزی که مغز من در میان آن همه زیبایی میدید مردی بود که پیراهن مردانهی آستینبلند را روی شلوار پارچهای انداخته و انگشترعقیق در دست دارد. مغزم میگفت این مرد نمیتواند اهل اسبسواری باشد، پس این یک پیام صادقانه نیست.
حتی یادم میآید که دوستم برای یک پروژهی شخصی از من عکاسی میکرد، یک جایی خواست سیگاری دست بگیرم، گفتم چون من هیچوقت سیگار نکشیدهام این یک پیام واقعی نخواهد بود و این واقعی نبودن را همه میفهمند، حتی اگر در نگاه اول از لحاظ بصری جذابیت داشته باشد.
حقیقتِ هر پیامی که ارسال میکنیم به سادگی درک و دریافت میشود حتی اگر در ظاهر چیز دیگری بگوییم. اغلب حتی واقف نیستیم که ظاهر و باطن پیاممان یکی نیستند، اما به هر حال آنچه باید ارسال شود میشود، مثل یک دستور سادهی کامپیوتری است؛ مثلن میخواهی صفحه را ببندی اما روی آیکون بزرگنمایی کلیک میکنی، هر قدر هم که خواستهات بستنِ صفحه باشد باز آن صفحه بزرگ میشود چون دستوری که میدهی با چیزی که به ظاهر میخواهی یکی نیستند و همیشه آن دستوری که میدهی اجرا میشود.
قبل از «الهی شکرت» در راستای همین اشتباه پیام دادن یا پیامِ اشتباهی دادن یک خاطره هم بگویم.
من هرگز پیامی را برای کسی اشتباه نفرستادم، حتی وقتی که جوان بودم و دستکم شش پنجرهی چت همزمان باز داشتم هیچوقت بین این پنجرهها پیامی را اشتباهی ردوبدل نکردم، مگر اینکه عمدن اشتباه کرده باشم و بعد خودم را زده باشم به آن راه که ای وای، اشتباه شد و از این خزبازیهای دوران جوانی. اما یک بار پیامی به کسی داده بودم، او به جای جوابِ من یک پیغام مسخره مثلن در حد یک جوک بیمزه فرستاده بود که هیچ ربطی به جریان مکالمهی ما نداشت، من همین را برای دوستم نوشتم؛ اینکه فلانی به جای اینکه جواب من را بدهد پیام چرت و پرت فرستاده است و فلان و بهمان، بعد این نوشته را عینن و به اشتباه برای خود همان طرف فرستادم. اینکه به او بد و بیراه گفته بودم اصلن مهم نبود، اما اینکه بد و بیراه دربارهی او را به شخص دیگری گفته بودم واقعن ضایع بود. فکر میکنم این کارمای تمام دفعاتی بود که به عمد اشتباه کرده بودم. (پیام اخلاقی این داستان برای خودم این بود که به چشمهای طرف نگاه کن و هر بد و بیراهی در ذهن داری مستقیم به خودش بگو.)
پیام اشتباه مساوی است با نتیجهی اشتباه حالا به عمد یا به سهو. نیت در واقع همان دستوری است که صادر میکنی نه آن چیزی که میگویی.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.