یکی بود که مادر بود و دیگر هرگز نخواهد بود
به مادر گفتم «امسال تولدت یک تاریخ خاص است؛ ۱۴۰۳/۰۳/۰۳، این تاریخ دیگر هرگز تکرار نمیشود.» خوشحال شد، خاص بودن را دوست داشت.
رفتنش هم خاص بود، آنقدر خاص که فیلمهایش دست به دست میان مردم میگشت و همه دربارهاش حرف میزدند.
این را هم گفتم؛ گفتم مادر معروف شدهاید، فیلمهایتان همه جا هست. باز هم خوشحال شد.
شاید دلش نمیخواست تولد بعدیاش یک تاریخ معمولی باشد.
باورت میشود آنچه در اخبار میچرخد نفس به نفسِ تو اتفاق افتاده است؟
مگر نه اینکه ما آدمهایی کاملن معمولی بودیم؟ آدمهای معمولی پدر و مادرهایشان را در اثر کهولت سن از دست میدهند یا خیلی باشد در اثر بیماری، آنها با پنجاه درصد سوختگی درجهی چهار مواجه نمیشوند، آدمهای معمولی طاقتش را ندارند.
نمیدانم پروردگار در ما چه دیده که دست گذاشته است به چنین آزمونی.
تمرین میکنم تسلیم بودن را آنجا که کاری از من برنمیآید، و وقتی خوب نگاه میکنم میبینم که هیچ کجا کاری از من برنمیآید.
الهی شکرت… 😔
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.