مطالب توسط مریم کاشانکی

,

زندگیِ پاتوق‌مند

پاتوق پیتزاخوری‌های جوانی‌ام تبدیل به یک خرابه شده است. حالا نه اینکه من آدم پاتوق‌داری بوده باشم، در کل دوران دانشجویی‌ مثلن پنج بار پیتزا خورده‌ام که چهار بارش آنجا بوده، در سطح من پاتوق به حساب می‌آید. متاسفانه بی‌عرضه‌تر از آن بودم که یک پاتوق واقعی داشته باشم، حتی نتوانستم خانه‌ام را تبدیل به […]

,

جریان سیال ذهن

مادرم متخصص روایت به سبک «جریان سیال ذهن» بود؛ برای گم نکردن خط روایتش باید شش‌دانگ حواست آنجا می‌بود. کافی بود چند لحظه‌ای دور شوی، وقتی برمی‌گشتی دیگر نمی‌دانستی داستان در مورد یک زن است یا یک مرد، در گذشته رخ داده است یا در آینده قرار است رخ دهد، خیال است یا حقیقت یا […]

, ,

آدم سفره‌دار

تازگی‌ها به ذخیره کردن یادداشت برای روز مبادا می‌اندیشم، روزی که شاید نتوانم یادداشت تازه‌ای بنویسم، حداقل چیزی ته انبار داشته باشم که به وقت ضرورت بی‌یادداشت نمانم. مغزم می‌‌گوید همین یک دغدغه را کم داشتی، اما من از این دغدغه‌مندی ناراحت نیستم، یک درد شیرین است، مثل درد جای آمپول که خودت تمایل داری […]

,

سوالِ مهمِ جهان

جهان به طور متناوب می‌پرسد بیداری؟ اگر بگویی «بله، بیدارم» کاری به کارت ندارد، اما اگر جواب ندهی اول کمی سر و صدا راه می‌اندازد، بعد آب می‌پاشد به صورتت، بعد سیلی می‌زند زیر گوشت، بعد یک مشت محکم در شکمت، دست آخر هم آویزانت می‌کند تا بیدار شوی. در هر مرحله که بگویی بیدارم، […]

, ,

مهارت‌های فاخر

در دوره‌ای از زندگی باید انگلیسی‌ام را تقویت می‌کردم، طبق معمول به معلم خصوصی روی آوردم (کلن زیاد حوصله‌ام به کارهای عمومی نمی‌گیرد، می‌خواهم زود بروم سر اصل مطلب، یا شاید هم می‌خواهم توجه را معطوفِ خودم بدانم). معلمم را از چندین سال قبل در کلاس‌های عمومی می‌شناختم، هم‌سن خودم بود اما طوری در کارش […]

, ,

ناپرهیزی زعفرانی

تو برایم زعفرانی؛ با احتیاط می‌سابمت و نمی‌گذارم هیچ ذره‌ای حرام شود، بعد کمی از تو را با نوک قاشق برمی‌دارم و چای زندگی‌ام را زعفرانی می‌کنم، یا وقتی غذای زندگی‌ام پخت قدری از تو را می‌افزایم تا عطر و طعمش را زعفرانی کنی. زردچوبه نیستی که بی‌هوا قاشق را پر کنم و تو را […]

,

موسیقی خوب مثل رابطه‌‌ی جنسی خوبه

– موسیقی خوب مثل رابطه‌ی جنسی خوبه، اوج لذت داره. – این چه تشبیه گندیه، دیگه تا چند وقت نمی‌تونم از موسیقی لذت ببرم تا این تشبیه از سرم بپره. – ببین من متوجه‌ام که تو یا واقعن تنگی یا دوست داری ادای تنگ‌ها رو دربیاری، من هم در هر صورت برات احترام قائلم، اما […]

,

‌شتاب‌زدگی

تو را عطشِ رسیدن از رسیدن انداخته است و کال افتاده‌ای بر زمین؛ دیگر نمی‌شود تو را به درخت بازگرداند، هیچ چسبی نمی‌تواند اتصال از میان رفته را دوباره برقرار نماید. آدمیزاد شبیه یک کابل نیست که اگر از جایی بریده شد بتوان رشته‌ها را لخت کرد و با یک چسب دوباره جریان را به […]

,

خیالات‌ِ نا‌امن

چند سال قبل یک سناریوی آبکی برای داستانی عاشقانه در ذهن داشتم که بارها مرورش کرده بودم و هر بار جزئیاتی را به آن افزوده بودم، این روزها متوجه شده‌ام که به طرز عجیبی آن سناریو تبدیل به یک سریال آبکی شده است و دارد پخش می‌شود. جل‌الخالق…. دیگر آدمیزاد در تخیلاتش هم امنیت ندارد، […]

,

برق رفته

برق رفته. – تو چی آب جوش بیاریم؟ – کتری. – مگه هنوز کتری هست؟ کتری را پیدا می‌کنم. – اجاق گاز با چی روشن میشه؟ – سنگ چخماق… کبریت یا فندک نداری؟ – مگه هنوز کبریت هست؟ گازِ فندک تمام شده است، می‌گردم، کبریت را پیدا می‌کنم. – خیلی تاریک شده، چی کار کنیم؟ […]