مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۱

امروز از صبح آنقدر خوشحال و سپاسگزارم که فقط خدا می‌داند. انگار تازه دارم درک می‌‌کنم که زندگی‌ام وارد چه مرحله‌ای شده است. آنچه که امروز به لطف خداوند به دست آورده‌ام تا همین چند وقت پیش به نظرم نشدنی می‌آمد و فقط یک آرزوی بزرگ بود. خیلی خوب به خاطر می‌آورم که از همان […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱

زود بیدار شدم که از کارها عقب نمانم. باید زودتر حرکت می‌کردیم تا قبل از رفتن به کارگاه به اداره‌ی ثبت شرکت‌ها می‌رفتیم. در آنجا کار نیمه کاره ماند چون خواهرم باید حضور می‌داشت. پس به کارگاه برگشتیم. برای من امروز کار زیادی نبود. بنابراین از همان موقع پای کامپیوتر رفتم و کارهای مربوط به […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱

ساعت ۶:۲۰ بود و هوا گرگ و میش. گرگ و میش به زمانی می‌گویند که نه کاملا روشن است و نه کاملا تاریک، زمانی که گرگ یا میش را می‌بینی اما نمی‌توانی آنها را از هم تشخیص بدهی. یعنی آنقدر تاریک نیست که هیچ چیز نبینی اما آنقدر هم روشن نیست که بتوانی چیزی را […]

, ,

روزانه‌نگاری – شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱

امروز دیگر واقعا در خانه کلافه شده بودم. بعد از صبحانه آماده شدم، کتونی‌های راحتم را پوشیدم و از خانه بیرون زدم. احسان هم خواسته بود که کاری را برایش انجام دهم. ساناز مثل همیشه در بهترین زمان ممکن زنگ زد و همانطور که پیاده راه می‌رفتم یک ساعتی را با او حرف زدم. همانطور […]

, ,

روزانه‌نگاری – جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱

قزوین که می‌آیم می‌توانم ماجراهای چند روز را با هم یکی کنم از بس که هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. البته که خودم هم کارهای زیادی پای کامپیوتر داشتم و نیاز به یک روز زمان داشتم تا همه را سر و سامان بدهم. اینجا هم که اینترنت بود و راحت‌تر می‌شد کار کرد. تمام دیروز را […]

, ,

روزانه‌نگاری – چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱

زن بودن عجب چیز قشنگی است؛ من همیشه عاشق زن بودن بوده و هستم. همیشه می‌گویم که اگر هزار بار دیگر زاده شوم دوست دارم زن باشم و دقیقا همین زنی باشم که اکنون هستم. زن بودن ترکیبی جادویی از قدرت و ظرافت است که آن را تبدیل به چیزی بسیار منحصر به فرد می‌کند. […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱

امروز صبح با نشستن پای کامپیوتر شروع شد. در حین کار یادم افتاد که یک سری ظرف داخل ماشین هستند که باید قبل از رفتن من شسته شوند اما ماشین هنوز پر نشده است. بنابراین بخشی از سرویس چینی که هنوز در صفِ شسته شدن ایستاده بود و من فرصت نکرده بودم به آن بپردازم  […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱

  امروز از صبح آسمان ابری است، از آن هواهایی که من خیلی دوست دارم. ساناز صبح پیغام داد که هوا عالی است بیا عصر به پیاده‌روی برویم و من هم موافقت کردم. احسان هم از صبح که چشم باز کرد چند کلید و پریز را درست کرد. احسان مانند پدرش آدمی فنی است؛ ابزارها […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۸ آبان ۱۴۰۱

هنوز نتوانسته‌ام تمام نورهایی که در ساعات مختلف روز مهمان خانه‌ی ما می‌شوند را رصد کنم. نور کم رمق و مورب پاییز از هر پنجره‌ای به نحوی داخل می‌شود و یک جایی جا خوش می‌کند. اما من هنوز یک روز کامل را در خانه نگذرانده‌ام که به نورها خوشامد بگویم و مسیرشان را دنبال کنم. […]

, ,

روزانه‌نگاری – شنبه ۷ آبان ۱۴۰۱

صبح به دنبال مادر رفتم و یک بار دیگر به اداره‌ی آب رفتیم. آقایی که مسئول بود و باید پرونده‌ی مادر را به ما می‌داد (که البته بگویم که آدم خوبی هم هست و قصدش کمک رساندن به ارباب رجوع است) امروز در دفتر مدیرعامل بود و گفت که مجبور است آنجا باشد و نمی‌تواند […]