مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

روزانه‌نگاری – چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱

امروز صبح نه قهوه خوردم و نه نوشتم. از وقتی چشم باز کردم مشغول آماده شدن و جمع کردن وسایلم شدم تا راهی قزوین شویم. این روزها با خودم فکر می‌کنم که «دقیقا دارم چی کار می‌کنم؟» دوباره وسیله‌هایم را جمع می‌کنم و حالا در مسیر برعکس می‌روم. عملا فقط جهت رفت و برگشت تغییر […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱

بعضی روزها انگار که معادل یک هفته‌اند. انگار که به اندازه‌ی یک هفته کش می‌آیند. امروز یکی از آن روزها بود. صبح زود بیدار شدم و به کلینیکی که مادر همیشه از آنجا داروهای ماهیانه‌اش را تهیه می‌کند رفتم و داروها را گرفتم. کلینیک در همان صبح اول وقت بسیار شلوغ بود اما چون من […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱

امروز قرار بود ساناز بیاید و این به من انگیزه می‌داد تا کارها را سریعتر انجام دهم. موفق شدم خانه را آماده‌ی پذیرایی از مهمان کنم. حتی میوه و خوراکی هم روی میز گذاشتم و غذا را هم تا یک مرحله‌ای آماده کردم و بعد به دنبال ساناز رفتم که از صبح داشت خانه‌ی پنبه‌ […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱ آبان ۱۴۰۱

یکشنبه یکم آبان… از آن شروع‌های قشنگ است وقتی که هماهنگی میان تاریخ و روز اتفاق می‌افتد؛ یکشنبه – یکم… دوشنبه – دوم … سه‌شنبه – سوم… امروز صبح با شنیدن یک خبر خیلی خوب شروع شد. خبری که شاید خوب‌تر از آن چیزی بود که ما انتظار شنیدنش را داشتیم. من لیستی از کارهایی […]

, ,

روزانه‌نگاری – شنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۱

(قبل از اینکه ماجراهای شنبه را بنویسم خلاصه‌ای از دو روز قبل را هم می‌نویسم) پنجشنبه روز قشنگی بود. نه برای اینکه اتفاق خاصی افتاده باشد. اصولا در زندگی آدمی مثل من آن هم در دوران اسباب‌کشی هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد. اما باز هم برای من خیلی قشنگ بود، چون بعد از چندین سال […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱

در چند روز گذشته مرتب به این موضوع فکر می‌کنم که خداوند چقدر کارش را خوب بلد است. حیرت می‌کنم از اینکه چگونه خداوند از کوچکترین امور این جهان گرفته تا بزرگترین امورات آن را تا این اندازه دقیق مدیریت می‌کند و از هیچ چیزی غافل نمی‌شود؛ از عواطف و احساسات ما گرفته تا امورات […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۱

امروز اولین روز در خانه‌ی جدید ما بود و البته همزمان آخرین روز در خانه‌ی قدیم‌مان هم بود اما به صورت معکوس. یعنی اول، اولین روز در خانه‌ی جدید اتفاق افتاد و بعد آخرین روز در خانه‌ی قدیم. اصولا به این شکل است که اول آخرین روزِ بودن در مکان قدیمی اتفاق می‌افتد و بعد […]

, , , , ,

ماجراهای اسباب‌کشی – ۲۰‌ ام تا ۲۴ ام مهر ماه ۱۴۰۱

جابه‌جایی غول‌آسای ما روز چهارشنبه بیستم مهر ماه ۱۴۰۱ اتفاق افتاد. این جابه‌جایی از هر لحاظ غول‌آسا بود، هم به لحاظ فیزیکی هم به لحاظ روحی و روانی. من شب قبلش بسیار کم خوابیدم، با وجودیکه خیلی خیلی خسته بودم اما بدخواب شده بودم. این چندمین شبی بود که با بدخوابی صبح می‌شد. شب را […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱

دیروز از نظر من یک روز خاص بود، چون یک بار دیگر فهمیدم که خداوند هوای تک تک بندگانش را دارد و هرگز هیچ بنده‌ای را به حال خود رها نمی‌کند (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ) دیروز من دستشویی را شستم و در حالیکه با شورت مشغول جمع‌آوری وسایل دستشویی و حمام بودم در زدند. […]

, ,

روزانه‌نگاری – شنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۱

پاهایم از درد ذُق ذُق می‌کنند، کمرم را به سختی می‌توانم صاف کنم، دو روز است که بی‌وقفه ایستاده‌ام و راه رفته‌ام. احساس می‌کنم فاصله‌ی بین دو شهر را پیاده طی کرده‌ام. دیروز تمام آشپزخانه را جمع کردم، حتی یخچال را. امروز اول فریزر را جمع‌آوری کردم به طوریکه آماده‌ی برداشتن و رفتن باشد و […]