مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

روزانه‌نگاری – جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱

قزوین که می‌آیم می‌توانم ماجراهای چند روز را با هم یکی کنم از بس که هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. البته که خودم هم کارهای زیادی پای کامپیوتر داشتم و نیاز به یک روز زمان داشتم تا همه را سر و سامان بدهم. اینجا هم که اینترنت بود و راحت‌تر می‌شد کار کرد. تمام دیروز را […]

, ,

روزانه‌نگاری – چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۱

زن بودن عجب چیز قشنگی است؛ من همیشه عاشق زن بودن بوده و هستم. همیشه می‌گویم که اگر هزار بار دیگر زاده شوم دوست دارم زن باشم و دقیقا همین زنی باشم که اکنون هستم. زن بودن ترکیبی جادویی از قدرت و ظرافت است که آن را تبدیل به چیزی بسیار منحصر به فرد می‌کند. […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱

امروز صبح با نشستن پای کامپیوتر شروع شد. در حین کار یادم افتاد که یک سری ظرف داخل ماشین هستند که باید قبل از رفتن من شسته شوند اما ماشین هنوز پر نشده است. بنابراین بخشی از سرویس چینی که هنوز در صفِ شسته شدن ایستاده بود و من فرصت نکرده بودم به آن بپردازم  […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۹ آبان ۱۴۰۱

  امروز از صبح آسمان ابری است، از آن هواهایی که من خیلی دوست دارم. ساناز صبح پیغام داد که هوا عالی است بیا عصر به پیاده‌روی برویم و من هم موافقت کردم. احسان هم از صبح که چشم باز کرد چند کلید و پریز را درست کرد. احسان مانند پدرش آدمی فنی است؛ ابزارها […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۸ آبان ۱۴۰۱

هنوز نتوانسته‌ام تمام نورهایی که در ساعات مختلف روز مهمان خانه‌ی ما می‌شوند را رصد کنم. نور کم رمق و مورب پاییز از هر پنجره‌ای به نحوی داخل می‌شود و یک جایی جا خوش می‌کند. اما من هنوز یک روز کامل را در خانه نگذرانده‌ام که به نورها خوشامد بگویم و مسیرشان را دنبال کنم. […]

, ,

روزانه‌نگاری – شنبه ۷ آبان ۱۴۰۱

صبح به دنبال مادر رفتم و یک بار دیگر به اداره‌ی آب رفتیم. آقایی که مسئول بود و باید پرونده‌ی مادر را به ما می‌داد (که البته بگویم که آدم خوبی هم هست و قصدش کمک رساندن به ارباب رجوع است) امروز در دفتر مدیرعامل بود و گفت که مجبور است آنجا باشد و نمی‌تواند […]

, ,

روزانه‌نگاری – چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱

امروز صبح نه قهوه خوردم و نه نوشتم. از وقتی چشم باز کردم مشغول آماده شدن و جمع کردن وسایلم شدم تا راهی قزوین شویم. این روزها با خودم فکر می‌کنم که «دقیقا دارم چی کار می‌کنم؟» دوباره وسیله‌هایم را جمع می‌کنم و حالا در مسیر برعکس می‌روم. عملا فقط جهت رفت و برگشت تغییر […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱

بعضی روزها انگار که معادل یک هفته‌اند. انگار که به اندازه‌ی یک هفته کش می‌آیند. امروز یکی از آن روزها بود. صبح زود بیدار شدم و به کلینیکی که مادر همیشه از آنجا داروهای ماهیانه‌اش را تهیه می‌کند رفتم و داروها را گرفتم. کلینیک در همان صبح اول وقت بسیار شلوغ بود اما چون من […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۲ آبان ۱۴۰۱

امروز قرار بود ساناز بیاید و این به من انگیزه می‌داد تا کارها را سریعتر انجام دهم. موفق شدم خانه را آماده‌ی پذیرایی از مهمان کنم. حتی میوه و خوراکی هم روی میز گذاشتم و غذا را هم تا یک مرحله‌ای آماده کردم و بعد به دنبال ساناز رفتم که از صبح داشت خانه‌ی پنبه‌ […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱ آبان ۱۴۰۱

یکشنبه یکم آبان… از آن شروع‌های قشنگ است وقتی که هماهنگی میان تاریخ و روز اتفاق می‌افتد؛ یکشنبه – یکم… دوشنبه – دوم … سه‌شنبه – سوم… امروز صبح با شنیدن یک خبر خیلی خوب شروع شد. خبری که شاید خوب‌تر از آن چیزی بود که ما انتظار شنیدنش را داشتیم. من لیستی از کارهایی […]