روزانهنگاری – پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱
صبح با سر و صدای سمانه که آمادهی رفتن به دانشگاه میشد بیدار شدم. شروع به نوشتن در دفترم کردم. در حین نوشتن سمانه در مورد یکی از دوستانش گفت که دو سال است از همسرش جدا شده و در تمام این مدت به هیچکس در این مورد چیزی نگفته. با اینکه دائما با سمانه […]