مطالب توسط مریم کاشانکی

, ,

روزانه‌نگاری – پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱

بالاخره دیروز من و رخشا موفق شدیم قرارمان را برای امروز نهایی کنیم. این هفته احسان به تنهایی قزوین رفت چون خانواده رفته بودند شمال. من هم از این فرصت استفاده کردم و با رخشا قرار گذاشتم.  احسان صبح خیلی زود خانه را ترک کرد. من هم مهیای آمدن رخشا شدم. از آخرین باری که […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۱ آذر ۱۴۰۱

آخرین ماه پاییز هم نرم و بی‌صدا از راه رسید. حالا که پاییز آماده‌ی رفتن می‌شود تازه شهر رنگ و بوی پاییزی به خود گرفته است؛ زرد و نارنجی‌ها تازه دارند دلبری می‌کنند. باغ‌های شهریار یک دست زرد و نارنجی شده‌اند.  احساس می‌کنم خیلی چیزها ناگهان اتفاق می‌افتند؛ مثلا ناگهان پاییز می‌شود، یک شب می‌خوابی […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱

شنبه صبح اول وقت آقای وکیل تماس گرفت و خواست که مدرکی را برایش ببرم. شنبه روز بسیار شلوغ و پرکاری بود. طبق عادت، لیست کارها را روی تخته نوشته بودم. لذت می‌برم وقتی که به خانه برمی‌گردم و کارهای انجام شده را از روی تخته پاک می‌کنم.  از همان صبح برای یک روز طولانی […]

, ,

روزانه‌نگاری – جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱

دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه را از صبح تا دیروقت کارگاه بودیم و من مثل همیشه سرنخ‌زن در دست و هدفون در گوش به سراغ لباس‌ها می‌رفتم. هر لباسی که دوخته می‌شود (فارغ از مدل و پارچه و فاکتورهای دیگر) دست کم یک نقطه‌ی گلوگاه دارد؛ نقطه‌ی حساسی که دوختن و چک کردن آن را […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱

امروز یک کوه لباس شسته شده را تا زدم و سر جاهایشان گذاشتم. این کار از نظر من واقعا کار سختی است؛ جمع کردن لباس‌های شسته شده و گذاشتن هر کدام سر جایشان. از آنجاییکه مرتب بودن داخل کشوها و کمدها برای من اهمیت زیادی دارد به همین دلیل از سالها قبل برای تا زدن […]

, ,

روزانه‌نگاری – جمعه ۲۰ آبان ۱۴۰۱

(امروز را می‌نویسم که یادم بماند. روزانه‌نگاری حکم حافظه‌ام را پیدا کرده و خیلی وقت‌ها به دادم رسیده است؛ تاریخ ابلاغ فلان حکم کی بود، چه روزی بود که فلان جا رفتیم یا فلان کار را انجام دادیم… خلاصه این هم یکی از مزایای نوشتن به صورت روزانه است) یکی از مسائل اخیرمان این بود […]

, ,

روزانه‌نگاری – چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۱

خبر خوب این است که واقعا در چایساز رسوب آب ایجاد نمی‌شود. دیگر کاملا مطمئن شدم. آنقدر آب اینجا خوب است که فقط خدا می‌داند. یعنی من روزی هزار بار بابت آب در این منطقه سپاسگزارم. جالب اینجاست که خانه‌ی پدر و مادرم بسیار به اینجا نزدیک است اما آب آنجا فرق دارد. ما در […]

, ,

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۱

امروز از صبح آنقدر خوشحال و سپاسگزارم که فقط خدا می‌داند. انگار تازه دارم درک می‌‌کنم که زندگی‌ام وارد چه مرحله‌ای شده است. آنچه که امروز به لطف خداوند به دست آورده‌ام تا همین چند وقت پیش به نظرم نشدنی می‌آمد و فقط یک آرزوی بزرگ بود. خیلی خوب به خاطر می‌آورم که از همان […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱

زود بیدار شدم که از کارها عقب نمانم. باید زودتر حرکت می‌کردیم تا قبل از رفتن به کارگاه به اداره‌ی ثبت شرکت‌ها می‌رفتیم. در آنجا کار نیمه کاره ماند چون خواهرم باید حضور می‌داشت. پس به کارگاه برگشتیم. برای من امروز کار زیادی نبود. بنابراین از همان موقع پای کامپیوتر رفتم و کارهای مربوط به […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱

ساعت ۶:۲۰ بود و هوا گرگ و میش. گرگ و میش به زمانی می‌گویند که نه کاملا روشن است و نه کاملا تاریک، زمانی که گرگ یا میش را می‌بینی اما نمی‌توانی آنها را از هم تشخیص بدهی. یعنی آنقدر تاریک نیست که هیچ چیز نبینی اما آنقدر هم روشن نیست که بتوانی چیزی را […]