آزادی
فطرتِ انسان بر پایهی آزادی بنا نهاده شده است و انسان حد غایی ذاتِ درونی خویش را تنها در حضور آزادی است که میتواند تجربه نماید.
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم. سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف ساده گرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل، کشف خود را دوست داشتن و خلاصه کشف هر چیزی که می توانست از من آدم بهتری بسازد.
فطرتِ انسان بر پایهی آزادی بنا نهاده شده است و انسان حد غایی ذاتِ درونی خویش را تنها در حضور آزادی است که میتواند تجربه نماید.
واقعا نمیدانم چگونه هوای این روزهای کارگاه را تحمل میکنم؛ دوازده ساعت سونای بخار به همراه یک روزهداری طولانی رَمَقم را گرفته است. سفارشی داشتیم که باید امروز تمام میشد، با یک کار گروهی خوب توانستیم سفارش را آمادهی ارسال کنیم. کارِ گروهی همیشه جواب میدهد؛ در طول سه سال گذشته بارها مجبور شدهایم حتی […]
دختری با چشمان سبزِ زیبا پسر جوانی که گیتار میزند خانمی که در قطار ابروهایش را برمیدارد خانه باغهایی که هر روز شاهد عبور دهها قطارند عجیب است امروز، آنقدر عجیب که نمیدانم کی و کجا میتوانم دربارهاش بگویم انگار که نبوده است، یا شاید من نبودهام آنقدر عادی و معمولی برخورد کردهام که انگار […]
باید برای دست کم دو هفته (شاید هم بیشتر) دور بودن از خانه مهیا میشدم. وقتی میروم اصلا نمیدانم که چه پیش میآید، فقط میدانم که رفتن اجتنابناپذیر است. یاد گرفتهام که به بعد فکر نکنم و اجازه دهم زندگی مرا غافلگیر کند. آنقدر از صبح فعالیت کردهام که رمق ندارم. فقط نگران گلی خانمها […]
آب ریز ریز میجوشد. زندگی ریز ریز آغاز شده است. مولانا سرِ صبح پیغام داده است که: ای تو در کَشتیِ تنْ رفته به خواب آب را دیدی نِگرْ در آبِ آب آب را آبیست کو میرانَدَش روح را روحیست کو میخوانَدَش شیشهی قهوه خالی شده است. پُرَش میکنم و اجازه میدهم عطر قهوه حالم […]
صبح زود اولین کاری که کردم سر زدن به بالکن و گلها بود. اثر کم آبی در چهرهی تک تکشان هویدا بود. مخصوصا یاس هلندیِ تنومند که بسیار حساس است در مقابل کمآبی. با اینکه برای خودش خانم بسیار بزرگی شده است اما به محض اینکه آب دیر میشود سریع خودش را میبازد، اصلا خودداری […]
دیدید توی فیلمها وقتی کسی میره توی کُما یا یه همچین موقعیتهایی، دکترها از همراه میپرسن اسمش چیه و اسم طرف رو صدا میزنن چون آدم نسبت به اسمش یه حساسیت ویژهای داره و در واقع مغز آدم نسبت به شنیدن اسمش واکنش نشون میده. حالا این سوال برای من پیش اومده که اگه من […]
روزهداری امروزم ۱۵ ساعت طول کشید. پروژهی عکاسی تا امروز هم ادامه داشت. چند ساعت دیگر هم عکاسی کردم و حسابی خسته شدم. یک سری از کارهای مادر را هم انجام دادم. جمعهها خیلی خوبند، چون من همه چیز را تعطیل میکنم؛ فکر کردن به کارهای معوقه، انجام دادن هر کاری در هر موردی، نگران […]
۴۶ ساعت را در روزه گذراندم. آستانهی تحمل بدنم دقیقا ۴۶ ساعت بود. باورم نمیشود؛ کاری که تا همین چند وقت پیش فکر میکردم برای دو ساعت هم نمیتوانم انجام دهم الان برای دو روز انجام دادهام. احساس می کنم بر نقطه ضعف بزرگی غلبه کردهام و از این بابت خوشحالم. البته که دو تا […]
من هنوز در روزه هستم؛ تا الان ۳۶ ساعت گذشته است. الان احساس بیحالی دارم اما تعادل بدنم هنوز برقرار است. به خوبی میدانم آستانهی تحمل بدنم کجاست و از آنجا عبور نمیکنم. فرق گرسنگی و بیحالی و عدم تعادل را کاملا میدانم چون قبلا تمام اینها را تجربه کردهام. به جد توصیه میکنم […]