مطالب توسط مریم کاشانکی

روزانه‌نگاری – سه‌شنبه بیست و یکم تیر ۱۴۰۱

بعد از صبحانه، ناگهان به ذهنم زد که یک روزه‌ی ۲۴ ساعته‌ی دیگر هم داشته باشم. نمی‌دانم چرا به ذهنم زد اما تصمیم گرفتم اجرایش کنم. تا پایان تیر ماه که نقطه‌ی هدف من است چیز زیادی باقی نمانده و من باید تا رسیدن به این نقطه‌ی هدف تمام توانم را بگذارم. البته که برنامه‌ای […]

, ,

روزانه‌نگاری – دوشنبه بیستم تیر ۱۴۰۱

موسمِ رفتن چقدر زود به زود از راه می‌رسد. ساک وسایلم هنوز وسط اتاق است، فقط چند سری لباس شسته‌ام و شسته‌ شده‌ها را تا کرده‌ام، بعضی‌ چیزها را حذف کرده‌ام و یک چیزهایی هم اضافه کرده‌ام و دوباره در ساک را بسته‌ام. امروز غم عجیب و غریبی روی دلم است از رفتن. انگار که […]

از من چرا رنجیده‌ای؟

  ای یارِ ناسامانِ منْ از من چرا رنجیده‌ای؟ وی درد و ای درمانِ منْ از من چرا رنجیده‌ای؟ ای سروِ خوش بالای منْ ای دلبرِ رعنایِ من لعلِ لبتْ حلوایِ منْ از من چرا رنجیده‌ای؟ به نظر من هیچ مردی در این جهان بهتر از سعدی عاشقی کردن رو بلد نیست. همه‌ی مردها باید […]

, ,

روزانه‌نگاری – یکشنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۱

امروز فقط ۱۳ ساعت در روزه بودم. گفته بودم که تا دو روز هوای خودم را دارم 😃 تمام صبح و ظهر و عصر را پای کامپیوتر گذراندم. امروزْ روزِ پیاده‌روی طولانی من بود. عصر که هوا کمی خنک‌تر شد شیرقهوه را خوردم و برای یک پیاده‌روی طولانی بیرون زدم. در همان چند قدم اول […]

, ,

روزانه‌نگاری – شنبه هجدهم تیر ۱۴۰۱

بعد از چند روز کبوترْبچه را دیدم، اما دیگر نمی‌شود کبوتربچه صدایش زد. به طرز عجیب و غریبی بزرگ شده است. هنوز هم با مادرش این طرف و آن طرف می‌رود و هنوز صدایش به بلوغِ کبوتریِ خود نرسیده است، اما حسابی بزرگ شده. خوشحالم که بالاخره به ثمر رسید. از یک طرف به برداشتن […]

داستانِ ایمانِ من

  من از بچگی تا یک جایی در بزرگسالی (حدود بیست و پنج سالگی) ارتباط بسیار نزدیکی با خداوند داشتم. هر چیزی رو فقط از او می‌خواستم و فقط به او تکیه می‌کردم. تا اون زمان زندگی برای من مثل یک رود آرام و زیبا بود که نرم و پیوسته جاری بود و از میان […]

دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا

  دَر اگر بر تو بِبَندد مَرو و صبر کُن آن جا / زِ پَسِ صَبرْ تو را او به سَرِ صَدْر نِشانَد و اگر بر تو بِبَندد همه رَهْ‌ها و گُذَرها / رَهِ پنهان بِنَمایَد که کَس آن راه نَدانَد   چقدر دوست دارم من این شعر مولانا جان رو؛ چقدر امیدبخشه، چقدر دلنشینه، […]

, ,

روزانه‌نگاری – جمعه هفدهم تیر ۱۴۰۱

بالاخره امروز صبح با پنبه خانم به آن یکی استخر رفتیم. از هر نظر به مراتب نسبت به استخر قبلی بهتر بود؛ به لحاظ نظم، تمیزی، کمدها، رختکن‌ها، دوش‌ها، بزرگ بودن استخر، میزان عمق مناسب، سونا و جکوزی و همه چیز واقعا بهتر بود. راستش من دوران آموزش شنا را که دو ترم هم بود […]

, ,

روزانه‌نگاری – پنجشنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۱

مثلا قرار بود یک ساعت زودتر صبحانه بخورم؛ روزه‌داری به ۱۷ ساعت رسید. دیشب تا دیروقت بیدار بودم و می‌نوشتم. صبح هم که چشم باز کردم کلمات در سرم می‌چرخیدند. نوشته‌هایی که دوست دارند متولد شوند هرگز بی‌خیال آدم نمی‌شوند. وقتی که ذهن انسانْ آبستنِ جملاتی می‌شود باید آنها را به دنیا بیاورد؛ نه می‌توان […]

از اینجا باز شود

هر چیزی که روش نوشته «از اینجا باز شود» معنیش اینه که «به هیچ وجه از اینجا باز نمی‌شود. زور زیادی نزنید. این را فقط قرار داده‌ایم که شما را سر کار بگذاریم و به ریش شما بخندیم. حالا بروید قیچی را بیاورید و از یک جای دیگری جر بدهید» به خدا همه‌ی اینها توی […]