مطالب توسط مریم کاشانکی

دوست داشتن بدون تملک

خانم «شیمبورسکا» می‌گوید: “شهامت می‌خواهد دوست داشتن کسی که هیچ وقت هیچ زمان سهم تو نخواهد شد” و من فکر می کنم که این عمیق‌ترین شکل دوست داشتن است؛ وقتی که حسِ دوست داشتنت به ورای احساس نیازت به تعلق می‌رود. وقتی که می‌توانی دوست داشته‌ات را «مالک نباشی» و او را تنها به صِرفِ […]

,

بوسیدن و خواستن

می‌بوسی در حالیکه نمی‌خواهی نمی‌بوسی در حالیکه می‌خواهی ظاهرا یک جابه‌جایی کوچک اتفاق افتاده است، انگار که یکی به دیگری گفته باشد «می‌شود من کنار پنجره بنشینم؟» و دیگری بزرگوارانه پذیرفته باشد. اما در همین جابه‌جایی ساده همه چیز کاملا تغییر می‌کند؛ به یکی می‌گویند روسپی و به دیگری نجیب؛ همینقدر ساده‌لوحانه. اما چیزی که […]

,

برگشتن به زندگی

در حالیکه در مقابل پنجره‌ای که رو به منظره‌ای چشم‌ نواز باز می‌شد ظرف می‌شستم، شاهد اسیر شدن و کشته شدن زنبوری به دست عنکبوتی بودم و با اینکه کمی تلاش کردم تا او را نجات دهم اما در عین حال نمی‌خواستم اکوسیستم را بر هم بزنم، بنابراین تن دادم به تماشای این تراژدی و […]

آیا واقعا زیسته‌ام؟

جیره‌ی روزانه‌ی من از توجه کردن به خودم چند ساعت اول روز است؛ ساعات مابین ۵ تا ۸ صبح که من آن را مطلقا با کسی تقسیم نمی‌کنم. وقتی شاهد این هستم که ساختمان‌های زشت و بدقواره، زیر تابش اولین اشعه‌های طلایی خورشید، آنقدر دوست داشتنی می‌شوند که می‌توانند قابل سکونت تلقی شوند، متقاعد می‌شوم […]

غش می کنم واسه عاشقی کردنش… سعدی رو میگم

    اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند مَنَت به جان بخرم تا کسی نیفزاید   چقدر خوب بلده این سعدی عاشقی کردن رو… تصور کنید مزایده‌ی عشّاق داره برگزار میشه، همه قیمت‌ها بالاااا سعدی میگه من جونم رو میذارم وسط تا کسی نتونه قیمت بالاتر بده اگر من اون دوران بودم به […]

جنگ داخلی

تمام جنگ‌های عالم جنگ‌های داخلی‌اند… هیچ جنگی خارجی نیست. آدم‌ها با خودشان می‌جنگند؛ با آن بخش از خودشان که نمی‌توانند بپذیرند بخشی از آنهاست و جنگ‌ها تنها زمانی پایان می‌یابند که آدم‌ها تا سنگرهای «پذیرش» عقب‌ نشینی کنند.

,

مادری که رویای مادر بودن ندارد – قسمت سوم

عزیزم، این روزها افکار درهم و برهم و به هم ریخته‌ای دارم؛ از آن زمانهاییست که دوست داری فقط یک گوشه‌ای بنشینی و به جایی در دوردست‌ها خیره شوی. اما آنقدر کار انجام نداده دارم که چنین بی‌خیالی‌ای بیش از حد فانتزی به نظر می‌رسد. البته بد هم نیست،‌ باعث می‌شود حواسم پرت شود. عزیزم […]

اندازه بودن

به خانمی که در باغچه‌ی حیاطش، که دیواری بسیار کوتاه داشت، کار می‌کرد «خسته نباشید» گفتم، در حالیکه گل‌های نارنجی بوته‌ای را که نمی‌دانستم چیست با آن عطر عجیبش در مشت چپم گرفته بودم و مراقب بودم فشاری به اندازه وارد کنم که نه گل‌ها له بشوند و نه از مشتم بیرون بریزند. فشاری به […]

,

عکاس کلیشه‌ای مزخرف

هر فردی که به شما مراجعه می‌کنه برای عکاسی، چه به عنوان مدل و چه یه فرد عادی، با هر چهره و هر اندامی که داره، «به طرز شگفت‌انگیزی زیباست.» این باید «باور قلبی» شما به عنوان یک عکاس باشه، نه اینکه اداش رو در بیارید. اگر این باور قلبی رو نداشته باشید ممکن نیست […]

منطق ساده و جذاب

برای پدر و مادرم قرص‌های جویدنی ویتامین سی و آبنبات‌های اکالیپتوس طعم‌دار گرفته‌ام. بعد از چند روز زنگ می‌زنم تا حالشان را بپرسم. به مادر می‌گویم قرص‌هایتان را می‌خورید؟ می‌گوید: هم خوشمزه‌اند هم مفت، چرا نخوریم؟ و من به منطق ساده و جذابش می‌خندم.