مطالب توسط مریم کاشانکی

,

زن همان است كه اگر هزار بار ديگر زاده شوم می‌خواهم باشم

زن است دیگر؛ گاهی بی هوا می‌خندد به خاطره‌ای از اعماق ذهنش گاهی دلش می‌خواهد بزند زیر گریه‌ای بی‌دلیل گاهی با پوشیدن لباسی نو لبریز از شوق می‌شود گاهی دوست دارد در خیابان بدود گاهی روی نگرانی هایش لاک قرمز می‌زند گاهی می‌رقصد و گاهی در خودش فرو می‌رود زن است دیگر؛ آفریننده، فریبا، عاشق، […]

,

دخترانمان را همراه و همدل بار بياوريم

دخترانمان را زره پوشيده و كلاهخود بر سر به ميدانهای جنگ عليه مردان نفرستيم؛ به آنها نگوييم كه گربه را بايد دم حجله بكشی وگرنه چنين و چنان می‌شود، نگوييم كه مهريه‌ات بايد فلان قدر باشد تا زبانت پيش مرد دراز باشد، نگوييم مرد را بايد ادب كنی تا حساب كار دستش بيايد… اينها اراجيفِ […]

,

دردهایت را در آغوش بگیر

همان زمان كه تو به فكر برداشتنِ موهای اضافه از زير ابروهايت هستی يك نفر عزيز از دست می‌دهد و آني ديگر جايتان جا به جا می‌شود. يكی از همان “آن” هايی كه درد می‌آيد و برای هميشه يك جايی گوشه‌ی دلت جا خوش می‌كند. دردهايی كه سايه به سایه‌ات می‌آيند و تو را تبديل […]

روزانه‌نگاری – اول مهر ۱۳۹۹

ماه بلند و کشدار شهریور بالاخره به آخر رسید. دو تا عزیز از دست دادیم؛ علی رغم تمام دعاها، گریه ها، نوشتن ها و نذر و نیازها باز هم از دستشون دادیم و خودمون رو با تکرار «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» آروم کردیم. میزان فشار کار و استرس هم معادل بود […]

روزانه‌نگاری – ۱۹ شهریور ۹۹

عجب روز خوبیه امروز، یه روز عالی، هوا عالیه؛ تمیز و خنک. با اینکه ساعت نزدیک هشته اما هنوز سکوت کاملی همه جا برقراره، هم توی کوچه، هم سمت حیاط و هم توی راه پله‌ها،‌ هیچ صدایی شنیده نمیشه. انگار که تمام دنیا در آرامشه. من به این روز زیبا لبخند می‌زنم. خدایا هزار مرتبه […]

,

همین جا هم مي شود عاشق زندگی شد

اگر بچه ای می داشتم به او می گفتم که همین جا هم مي شود عاشق زندگی شد؛ یعنی باید بتوانی همین جا که هستی، در همین گیر و دارها و در دلِ همین نا امیدی ها عاشق زندگی شوی، اگر عاشق شدن را موکول به بودن در جايي آرام و دلنشین كني زندگي را […]

ماجرای ما با خدا

خیلی وقت پیش یه گوشه‌ی بالکن یه لونه‌ی مصنوعی درست کردم به این امید که یه روزی یه پرنده‌ای اون رو تبدیل به خونه‌ی خودش کنه. بالاخره بعد از یه انتظار طولانی این اتفاق افتاد و یه پرنده ساکن این لونه شد. همیشه حواسم بهش هست، سعی می‌کنم از چیزی نترسه. غذا هم اون نزدیکی‌ها […]

ناهماهنگي با آدميزاد جور نيست

خوشم می آید وقتی كه روزها با تاریخ ها هماهنگ می شوند؛ وقتی دوشنبه می شود دوم، سه شنبه سوم، چهارشنبه چهارم، پنجشنبه پنجم… به جمعه که برسد نظم به هم می خورد. نه اینکه اتفاق مهمی باشد ها، یک هماهنگی کوچک است وسطِ هزاران هزار اتفاق ریز و درشت، اما نمی دانم چرا هماهنگی […]

معجزه خودِ ماییم،‌ معجزه در درونِ ماست

سر عقب، سينه جلو، قدم هاي محكم و مطمئن و در عین حال با طمأنینه و بدونِ عجله. این اعتماد به نفس از کجا میاد؟ از اونجاییکه به توانمندی های خودش اطمینان داره، می دونه که اگه خطر از راه برسه در کسری از ثانیه پر می زنه و میره. پس الان نگران نیست و […]

,

برای خلاص شدن از جهنم باید کمک بخواهی

ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَ لَا يَحْيَى پس در آنجا نه بميرد و نه زندگانى كند یه جایی که در اون نه بمیری و نه بتونی زندگی کنی؛ چه جهنمی باید باشه اونجا…. فکر می کنم خیلی هامون چنین جایی رو در زندگی تجربه کردیم؛ زماني که نه می تونستیم بمیریم و نه به آسودگی […]