برای رسیدن باید رفت
آفتاب حوالی شش و بیست دقیقهی صبح سر بر آورد و خودش را پهن کرد بر روی آبی که از کانال میگذشت. من جایی در وسط پل ایستاده بودم و رقص اولین رگههای نور را بر جریان ملایم آب تماشا میکردم. سر که برگردانم موجهای کوچک از سمت دیگر ِ پل به مسیر خود ادامه […]