مطالب توسط مریم کاشانکی

,

جهان بر پایه ی خیر است

بذار یه چیزی بهت بگم که خیالت راحت بشه؛ جهان بر پایه ی خیره، نیروی خیر تنها نیروی حاکم بر جهانه. هر اتفاقی که در هر گوشه ای از جهان می افته که شاید از نظر ما منفی یا مثبت باشه، تولد ها و مرگ و میرها، دوستی ها و دشمنی ها، جنگ ها و […]

چالش ۲۱ روز نظم و ترتیب – قراره آدم منظمی بشم D:

من آدم به شدت شلخته‌ای هستم، هر جایی که پام رو می‌ذارم اونجا رو شلوغ و به هم ریخته می‌کنم، هیچوقت نمی‌تونم اون موقعی که باید وسیله‌ها رو سر جاهاشون بذارم و فضا رو مرتب نگه دارم. از یه پدر ارتشی ِ به شدت مرتب چنین دختر شلخته‌ای بعیده واقعا،‌ ولی خب هستم دیگه. البته […]

چیزهای کوچک را ببین و از آنها لذت ببر

خیلی سخت است که بتوانی از موفقیت‌های کوچک لذت ببری، از خوشی‌های کوچک شاد بشوی، بابت نعمت‌های کوچک سپاسگزار باشی، از تغییرات کوچک شروع کنی. خیلی سخت است که تمام این چیزهای کوچک برات انگیزه باشن و ناامید نشی، اما فقط در اینصورت است که موفقیت‌های بزرگ، خوشی‌های بزرگ و نعمت‌های بزرگ به سراغت می‌آیند. […]

اجازه بدیم بچه ها قهرمان باقی بمونن

وقتي بچه اي خودت رو زيبا ميدوني چون واقعا هستي. خودت رو خلّاق ميدوني چون هستي. خودت رو باهوش ميدوني چون هستي. خودت رو خوش اخلاق و مهربون ميدوني چون هستی. خودت رو باعُرضه می دونی چون هستی…. هرچي بزرگتر ميشي از گوشه و كنار مي شنوي كه “در مقايسه” با بقيه ي بچه ها زيبا نيستي، در مقايسه […]

,

بیننده‌ی بدون قضاوت

توی يوگا يه اصطلاحی داريم به اسم “دارشا“، يعنی “بيننده‌ی بدون قضاوت“. ازت می‌خوان كه نسبت به بَدَنت دارشا باشی، يعني از اثر  ِحركات روی بدنت و همين طور از تمام حس‌هايی كه داری “فقط” آگاه باشی بدون اينكه بخوای بدنت رو قضاوت كنی. اگه بتونيم در تمام ِ زندگيمون دارشا باشيم حالمون خيلی خوب خواهد بود؛ […]

من اصلا گیج نیستم، می دونم تو هم نیستی

یه بار از یه کلینیک وقت ِ چشم پزشکی گرفتم. از كرج رفتم تهران و توی اوج شلوغی ِ تهران به سختی خودمو رسوندم به كلينيك. وارد شدم و حضورم رو به منشی دکتر اعلام كردم. منشی گفت دکتر عمل داره و با یک ساعت تاخیر میاد. منم از فرصت استفاده کردم و پیش دو […]

,

کتاب خواندن یا مورد عجیب بنجامین باتن

داستانِ كتاب خواندن من داستانِ “مورد عجيب بنجامين باتن” است. من کتاب خواندن را با «ربه کا» ی دافنه دوموریه شروع کردم. در سیزده سالگی شکسپیر را خواندم و در سالهای قبل و بعد از آن خودم را با خواندن «خشم و هیاهو» ی ویلیام فاکنر، «دوبلینی ها» ی جیمز جویس، «مسخ» کافکا، «به سوی […]

,

احمق نباشیم

پدر من یه عمر سیگار می کشید، وقتی میگم یه عمر منظورم از شونزده سالگی تا حدود شصت سالگیه و در تمام این سالها آمار دو پاکت سیگار در روز رو داشت. از این عمر طولانی، حدود بیست و خورده ای سالش هم نصیب من شد. در تمام اون سالها من متنفر بودم از سیگار، […]

,

گذشت نکن، ببخش

هرگز گذشت نکن، گذشت کردن احمقانه‌ترین کار دنیاست و اگه فکر می‌کنی که می‌تونی گذشت کنی سخت در اشتباهی. هیچ آدمی توان گذشت کردن رو نداره، تو فکر می‌کنی که گذشت کردی اما در واقع سکوت کردی و تمام حرفها و حس‌هات رو سرکوب کردی. اما اونا یه جایی در وجود تو ته‌نشین می‌شن و […]

,

حس و حال های پاییزی

تمام حس وحال های پاییزی ات را تنگ در آغوش بگیر؛ چه اگر همين پاييز عاشق شده ای، چه اگر دوري اش غمگين ترين پاييز زندگي ات را رقم ميزند، چه اگر سرخوشی از رقص رنگها چه اگر دلگيري از غروبهاي زودهنگام و درازاي شبها… همه و همه را دوست داشته باش چرا که همه […]