چه ساده دلم من…
بارها آزمودهام آدمها را به آزمون ِ وفا و هر بار این منم که شکست میخورم در این آزمون دردآور که گُمان میکنم این یکی دیگر میداند چیست وفا و حرمت نگه میدارد وفاداری را و چه ساده دلم من…..
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم. سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف ساده گرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل، کشف خود را دوست داشتن و خلاصه کشف هر چیزی که می توانست از من آدم بهتری بسازد.
بارها آزمودهام آدمها را به آزمون ِ وفا و هر بار این منم که شکست میخورم در این آزمون دردآور که گُمان میکنم این یکی دیگر میداند چیست وفا و حرمت نگه میدارد وفاداری را و چه ساده دلم من…..
پیاز همیشه به داد آدم می رسه؛ برای پنهان کردن اشک های واقعی پشت اشک های مصنوعی…
این ظلم را در حق خودمان نکنیم که خود را در کفه ی سنجش و مقایسه با دیگران قرار دهیم. نگوییم فلانی در ۱۸ سالگی رانندگی کرد و من در سی سالگی، فلانی کسب و کارش را در فلان زمان راه انداخت و من هنوز هیچ کاری نکرده ام، فلانی فلان موقع ازدواج کرد و […]
صدايِ نا آشنايي از اتاق ِ كناري، بي آنكه هرگز صاحبِ صدا را ديده باشم و بي آنكه بدانم چرا، تلخ ترين خاطراتم را ورق مي زند…
تقریبا بیست و هشت ساله که ما با یکی از خاله هام همسایه هستیم، اونا سر ِکوچه هستن و ما وسطای کوچه. شوهر خاله ام همیشه یه آدم دُرُشت و چاق بود. من هم وقتی بچه بودم یه بچه ی خپل و چاق بودم. شوهر خاله ام به من یه لقب داده بود؛ “پهلوون پنبه”. […]
من هم مثل خیلی از آدم ها حساسیت هایی دارم که اغلب موجب آزار خودم و گاهی هم آزار دیگران می شه. یکی از حساسیت های من در مورد ِ ارزش قائل نشدن برای وقت ِ دیگرانه. آدم هایی که برای وقت ِ دیگران ارزش قائل نمی شن منو بی نهایت ناراحت و عصبانی می […]
همسر ِ خواهر من عادت داره که صبح ها چای شیرین رو با کره ی خالی یعنی بدون مربا و عسل و هیچ چیز دیگه ای می خوره. یعنی اصلا دوست نداره چیزی همراهش بخوره. من یه بار بهش گفتم که مهدی تو چطوری می تونی چایی شیرین رو با کره ی خالی بخوری؟ چطوری […]
گریه نکن بر مردمانی که طعم شلاٌق را بر پشت هاشان فراموش کرده اند، تو هم از همان مردمانی. دوران برده داری هرگز تمام نشده است و تو هم «قرار نیست» که بتوانی تمامش کنی؛ نه تا زمانی که نخواهی رها شوی از اسارت افکارت، نه تا زمانی که پاره نکنی بندهایی را که خود […]
آفتاب حوالی شش و بیست دقیقهی صبح سر بر آورد و خودش را پهن کرد بر روی آبی که از کانال میگذشت. من جایی در وسط پل ایستاده بودم و رقص اولین رگههای نور را بر جریان ملایم آب تماشا میکردم. سر که برگردانم موجهای کوچک از سمت دیگر ِ پل به مسیر خود ادامه […]
در این ویدئوی آموزشی به بررسی سبک عکاسی دراماتیک میپردازیم و ویژگیهای عکس دراماتیک را مورد بررسی قرار میدهیم. سپس از یک سوژهی نمونه عکسی دراماتیک میگیریم و در پایان چند نمونه عکس دراماتیک را با هم مرور میکنیم تا با این سبک از عکاسی بهتر آشنا شویم.
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم؛ سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف سادهگرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل و خلاصه کشف هر چیزی که میتوانست از من آدم بهتری بسازد.
الهی شکرت...