مطالب توسط مریم کاشانکی

,

بعضی آدم‌ها هستند که همین که هستند یعنی تمام ماجرا

بعضی آدم‌ها هستند که همین که هستند یعنی تمام ماجرا. برای اثبات بودنشان به چیز بیشتری نیاز ندارند؛ فقط کافیست باشند. کافیست هر بار که از در وارد می‌شوی همان جای همیشگی نشسته باشند. کافیست همان برنامه‌ی همیشگی را از تلویزیون دنبال کنند. کافیست همان روزمره‌گی هر روزه‌شان را داشته باشند. حتی بی‌هیچ‌کدام از اینها […]

,

دوست دارم این حس غریب را

کجا و چگونه من اینگونه آشفته شدم؟ چه گذشت بر من که نمی‌توانم دوباره بسازمش. کجای راه را اشتباه رفتم؟ چگونه بیابمش آن لحظه‌ی لعنتی را که مرا از من گرفت. من ِ من کجاست؟ خسته و دلگیرم از این همه آشفتگی، این همه تلاطم روح. کجا گم کردم خویشتن ِ‌خویش را؟ آنچه را بودم […]

فکر و درد

فکری که بخشی‌ست از یک روایت ِ بزرگتر تلاش می‌کند بیرون بجهد از مغز آدمی که بخشی‌ست از یک روح بزرگتر گرفتار در مکانی که بخشی‌ست از یک جهنم بزرگتر و دردی را به دوش می‌کشد که بخشی‌ست از یک تراژدی بزرگتر و فکر آرزو می‌کند که ایکاش بخشی بود از یک روایت کوچک در […]

رقص دستانت

کدام ترانه را می‌سرائی در رقص دستانت که اینگونه بی‌تاب می‌شوم؟ چه می‌شود اگر بیایی و بمانی و برقصند دستانت تا ابد و بروم آن سوی آنچه بی‌تابی‌اش می‌نامم و برود از دلم هرچه دلتنگی است و بگیرم آرام در مأمن نگاهت و بمیرم بمیرم برای یک لحظه تماشای رقص دستانت….  

میلاد تو

چه آرام و بی‌خبر رخنه کرد در عمق وجودم آن حس ِ غریب ِ لطیف. تو شدی تمام من و من دل بریدم از هر چه غیر ِ تو بود. نامش را نمی‌دانستم اما پیامش زیباتر بود از هرچه زیبایی که می‌شناختم. این همه را تنها یک چیز ممکن می‌کرد؛ میلاد تو که تولد عشق […]

قرارم با تو بهار بود

همان روز، همان جا، همان وعده‌ی دل‌انگیز قرارم با تو بهار بود که بهانه‌ای شود شاید به قرار گرفتن این دل بی‌قرار بهار که نه، بهانه‌ام تو بودی که شانه‌ات تمام قرارم است و عشقت تمام بهارم

من متعلق نبودم به این زندگی

زمان در ذهنم دگرگون شده، آشفته شده، زمان که نه، ذهنم آشفته شده. آخرین بار که برایت نوشتم شاید نه خیلی دور باشد اما بر من بسیار گذشته. بر من ِ تنها که نه بر ما گذشته. این بار نمی خواهم برای تو بنویسم، دلم می خواهد برای خودم بنویسم اما تو بخوانی که این […]