مبتلای عشق
«ندا»ی بازیگوش و خندانم میگوید خوابم را دیده است. خواب دیده که صاحب یک پسر شدهام به غایت زیبا و درحالیکه او را در آغوش گرفتهام به طوریکه سرش روی شانهام قرار دارد و پتو یا لباس قرمز دارد از در کارگاه داخل میشوم. (کاش یوسف پیامبر بود و خوابش را تعبیر میکرد.) «سعدیه»ی باهوشم […]