رفتن ممنوع، خطر کردن ممنوع، ماندن هم حتی ممنوع!!!! تنها فعل مجاز گویا آمدن است. قبل و بعد از آن همه چیز ممنوع است، حتی نیامدن.
بعضی آدمها هم هستند که بیوقفه تلاش میکنند خودشان را از تو و هر آدم دیگری که میشناسند، در هر زمینهای که ممکن باشد، تیره بختتر نشان دهند و آنقدر این کار را کردهاند که باورشان شده حداقل تا شعاع چند کیلومتری اطراف آنها و حداقل میان تمام ِ آدمهایی که میشناسند کسی بدبختتر از آنها نیست. طوری که آدم فکر میکند نکند به بدبختها جایزهای چیزی میدهند.
ردپای ِ انرژی منفیشان تا ماهها و گاهاً تا سالها در زندگی آدم باقی میماند. از این قبیل آدمها باید دوری کرد که بسیار خطرناکند.
بعضی آدمها هستند که نه دردند و نه درمان. حضور و عدم حضورشان فرقی ندارد. گاهی در شادیها میبینیشان و اغلب فراموششان میکنی. لازم نیست در مورد این آدمها کاری بکنی، خودشان از کنار زندگیات میگذرند بی آنکه ردی بگذارند.
بعضی از آدمها فقط دردند. هرگز و در هیچ موقعیتی درمان نیستند. سالها به دنبال ِ این آدمها میدوی، تمام انرژیات را صرفشان میکنی و در نهایت با صدها درد ِ بیدرمان تنها میمانی. خودت را از اسارت این آدمها برهان.
بعضی از آدمها اما هستند که هم دردند و هم درمان. اینها را باید در شیشه نگه داری. کمیاب که نه، نایابند. اگر خیلی خوششانس باشی دو سه تایی از آنها را در زندگیات داری. دردهایی که میسازند را به جانت بخر که برای دردهایی درمان میشوند که اگر نبودند طاقت نمیآوردی.
اگر دیدی آدمی فقط درمان است بیآنکه درد باشد بدان که تو تبدیل شدهای به یکی از آنهایی که فقط دردند.
در هر جنبهای از زندگی، در مقابل هر آدمی و در هر شرایطی، احساسی که بیدلیل شکل بگیرد و بیدریغ ادامه یابد نامش میشود حماقت. یعنی اگر شما محبتی بیدریغ به فردی داشته باشید، به طوریکه آن فرد هر رفتاری داشته باشد شما هنوز دوستش داشته باشید و نتوانید از محبت خود کم کنید شما قطعا احمق هستید یا اگر بخواهم منصفتر باشم باید بگویم هر چیزی هستید به جز عاشق.
پشت عشق انتخاب وجود دارد و مسلما عقلانیت. یک سلسله دلایل دستبهدست هم میدهند تا عاشق شوید و عاشق بمانید. حتی اگر فقط عاشق ظاهر یک فرد شوید به هر حال این دلیل شما بوده است و انتخاب شما. هیچ عشقی بیدلیل به وجود نمیآید. اگر فردی نتواند برای احساس خود هیچ دلیلی بیاورد احساسش از حماقت او نشات میگیرد و اگر قدرت انتخابی در مقابل احساس خود نداشته باشد در بهترین حالت میتوان گفت که به او ظلم شده است و در بدترین حالت او فردی ضعیف و ذلیل است.
اگر تمام آن دلایل روزی از بین بروند آن عشق نمیتواند تداوم داشته باشد؛ مثلا وفاداری از بین برود، محبت از بین برود، حمایت از بین برود، اخلاق خوب از بین برود، صداقت از بین برود و …. هزاران دلیل دیگری که با آنها عاشق شدهایم. یعنی حتی خاطرهی این دلایل نمیتواند سبب تداوم عشق شود بلکه تنها تداوم همین دلایل است که عشق را پایدار میکند.
این که میگویند عاشق کسی است که بیدلیل ببخشد و منتظر بازگشت نباشد را گویا خیلیها درست درک نکردهاند. بله، من به تو بی دریغ محبت میکنم، منتظر هم نیستم که تو در همان سطح یا به همان شکل کاری برای من انجام دهی. اما هرگز هم مجاز نیستی که هیچ چیزی برای ارائه نداشته باشی، نه حتی لبخندی. پس بدهبستان است و غیر از این هرگز تداوم نخواهد داشت. چیزی به نام عشق یک طرفه نمیتواند وجود داشته باشد؛ آن فقط حماقت است و بس.
حالا اگر همین احساسِ بیدلیل و بیدریغ در مورد پدر و مادرها اتفاق بیفتد به سرعت نامش به عشق تغییر پیدا میکند. عشق پدرانه و مادرانه.
احساسی که پدر و مادر در انتخابش هیچ نقشی ندارند. پدر و مادر چارهای به جز دوست داشتن فرزندشان ندارند. این احساس به اجبار در آنها شکل میگیرد، قرار داده میشود. بخشی از غریزهشان میشود. صد البته که لازم است؛ برای محافظت از فرزند، برای بقای نسل، برای تحکیم بنیان خانواده و برای هزاران چیز دیگر، اما به هر حال نامش «عشق» نیست. اینکه به اجبار سعی کردهایم بپذیریم این احساس عشق است باعث نمیشود تبدیل به عشق شود. عشق نیست چون پشتش انتخابی نیست و پشتش هیچ دلیلی هم نیست.
فرزند شما اگر بدترینها را در حقتان انجام دهد باز هم نمیتوانید از محبت خود به او کم کنید. چارهی دیگری ندارید، انتخابی هم ندارید. حتی اگر یقین داشته باشید که هرگز ذرهای از این محبت به شما باز نخواهد گشت باز هم نمیتوانید تغییری در این روند ایجاد کنید.
خیلی خوب میشود اگر دست برداریم از گفتن اینکه «تو مادر نیستی، نمیفهمی. هر وقت پدر شدی میفهمی.» آنچه هنوز همهی ما نفهمیدیم این است که این کلاه گشاد ِ طبیعت است بر سر همهی ما. اگر طبیعت به ما قدرت انتخاب میداد شاید پدر و مادرهای کمتر افسردهای داشتیم و کمتر دلشکسته و کمتر فداشده و همین طور فرزندانی بیشتر محتاط و بیشتر قدرشناس و بیشتر فهمیده.
مریم کاشانکی
تازهترین نوشتهها
- سارق25 آذر 1403 - 9:21 ب.ظ
- گوشهای جهان تیز است22 آذر 1403 - 11:59 ق.ظ
- دلخوشی ساده18 آذر 1403 - 4:02 ب.ظ
- امیدوارم نگران ما نباشی14 آذر 1403 - 12:17 ق.ظ
- تلاش میکنم که تلاش نکنم12 آذر 1403 - 12:02 ق.ظ