هرگز آن بعد از ظهر را فراموش نخواهم کرد؛ همان بعدازظهر ساده و معمولی را که دمِ غروب در کوچههای باریک بازار قدیم قزوین به دنبال وسیلهای برای خانهی جدید میگشتیم.
بازار مثل همیشه شلوغ و به هم ریخته بود و هر لحظه بر سرعت آدمهایی که میخواستند زودتر کارشان را تمام کنند و خودشان را به خانههایشان برسانند افزوده میشد.
همان موقع بود که دستش را گرفتم و ناگهان احساس عمیقی از یک خوشبختی روشن از مسیر دستهایمان به قلبم سرازیر شد.
تمام روزها و سالهای گذشته در یک چشم بر هم زدن از مقابل چشمانم گذشتند؛ تمام بالا و پایینها، شدنها و نشدنها، خندهها و گریهها….
تمامشان مانند یک آگاهیِ روشن و شفاف پیش چشمم قرار گرفتند.
آن روز با قلبی باز او را یک همراه واقعی یافتم که در آستانهی چهل سالگی از تمام ترسها و محدودیتهایش گذر کرده بود و قدمهایش را در مسیر رویای من برای آزادی محکم و بدون تزلزل برمیداشت.
او در تمام این سالها پر و بال من برای رسیدن به خواستههایم شده بود و این کار را بیدریغ و بیمنت کرده بود.
به جرأت میگویم که هرگز مردی جسورتر، قویتر و همراهتر از او ندیده و نخواهم دید؛ مردی که در روزهایی که من همیشه ساز رفتن و نماندن میزدم تمام پساندازش را صرف رساندن من به رویاهایم میکرد درحالیکه هیچ مسئولیتی بر عهدهی او نبود.
مردی که پای تک تک خواستههای من از بیاهمیتترین تا مهمترینشان ایستاد، مردی که درمقابل تعصبات و رسومات نادلخواه من مقاومت کرد و هر موقعیتی را دقیقا همانطوری پیش برد که من میخواستم.
مردی که هفده سال است هر هفته کیلومترها رانندگی میکند به خاطر من،
مردی که شرایط ایدهآلش را رها کرده است و عشق من به استقلال و آزادی را دنبال میکند،
مردی که هر روز تلاش میکند تا بهبودی هر چند کوچکی در خودش ایجاد کند،
مردی که تا سرحد ممکن خودش را با تمام شرایط تطبیق داده است و خم به ابرو نمیآورد.
من خیلیها را میشناسم که ادعای عاشقی دارند اما حرفشان با عملشان کیلومترها فاصله دارد اما او مردی است که کم حرف میزند و بسیار عمل میکند.
او عشقش را در عملش ثابت کرده است،
او بهای داشتن یک رابطهی عمیق را تمام و کمال پرداخته است.
من آدمهای بسیاری را دیدهام با ادعاهایی بسیار بزرگ در دنیای عشق و عاشقی، اما پای عمل که وسط آمده است حاضر به پرداختن کمترین بهایی نشدهاند؛ حتی بهایی در حد تحمل کردن سختی مسیر، یا در حد خرج کردن زمان و انرژی… پول که دیگر جای خود را دارد، تغییر کردن و وفق دادن خود با شرایط که دیگر پیشکش.
همیشه احساس کردهام که پروردگارم بسیار بهتر از من مرا میشناسد و شک ندارم که پروردگار، هر بندهای را بسیار بهتر از او میشناسد. پس نه مقاومت داشته باشیم و نه اصرار.
اگر یک چیزی میخواهد که بشود اجازه دهیم که بشود و اگر نمیشود که بشود رهایش کنیم.
به تجربه دریافتهام که «صبر» کلیدواژهی موفقیت در رابطه است.
الهی شکرت…