دیشب قلم گوساله و متعلقاتش را در دستگاه آرامپز ریختم و زمان را روی حداکثرِ ممکن (یعنی شش ساعت) تنظیم کردم و ساعت را هم روی چهار صبح گذاشتم تا بیدار شوم و دستگاه را برای شش ساعت دوم تنظیم کنم که همین کار را هم کردم. وقتی بیدار شم گیج و منگ بودم چون خیلی خسته بودم. آب قلم پروژهی جدیدم است که به برنامهی زندگی اضافه کردهام.
قبل از خارج شدن از خانه دو بار ماشین لباسشویی را روشن کرده بودم.
کارم در بانک ملی دست کم یک ساعت و نیم طول کشید. یکی از کارمندان بانک که از دیروز شدیداً پیگیر کارهایم شده بود امروز موقع تشکر و خداحافظی شماره موبایلش را برایم نوشت. بعضی از آدمها را اصلا نمیفهمم. یادم باشد حتما ذخیره کنم که بتوانم از همه جا بلاک کنم.
کلن دست به بلاک کردنم خیلی خوب است؛ بعضی از نزدیکترین افراد زندگیام در لیست بلاک شدههایم هستند. من تا وقتی که هستم تمام و کمال هستم و بهترین خودم را در روابطم میگذارم. اما اگر کسی مرا به نقطهی پایان برساند بدون هیچگونه بحث و یا تلاشی، در کمتر از چند دقیقه تصمیم میگیرم و طرف را برای همیشه از زندگیام حذف میکنم. من آدم روابط نصفه و نیمه نیستم؛ فرقی هم نمیکند که طرفِ مقابل چقدر نزدیک باشد. اگر نمیخواهد بهترینِ خودش را در مقابل من بگذارد بهتر است که نباشد.
چیزی که حیرتانگیز است این است که آدمهایی که دنیایشان با دنیای تو یکی نیست مثل آب خوردن حذف میشوند آن هم با دست خودشان.
آخرین روز مرداد برای من شامل یک آخرین بار بود؛ آخرین باری که وارد عمارت کلاه فرنگی (کاخ چهلستون-چهلستون) قزوین شدم. این کاخ تنها کاخ باقیمانده از مجموعه کاخهای سلطنتی دوران شاه طهماسب صفوی است که در دوران قاجاریه توسط محمدباقر سعدالسلطنه (فرماندار وقت قزوین) بازسازی شد و «چهلستون» نام گرفت.
عمارت کلاه فرنگی – کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
عمارت کلاه فرنگی – کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
حتی تصور زندگیهایی که در این عمارت فوقالعاده گذشته است آدم را به وجد میآورد. بیشترِ نقوشِ سقف و دیوارها از بین رفتهاند اما از همین چیزی که باقی مانده میشود زیباییاش را درک کرد. طبقهی پایین وسط سالن یک حوض سنگی وجود دارد.
عمارت کلاه فرنگی ـ کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
عمارت کلاه فرنگی ـ کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
تنها چیزهایی که در حال حاضر در این عمارت نگهداری میشوند مجموعهای از آثار خوشنویسی است (قزوین مهد خوشنویسی کشور است) به علاوه یک خمرهی بزرگ که جهت نگهداری غلات در دوران قاجار استفاده میشده و البته یک چیز خیلی خاص؛ یک ساز. بله یک ساز بسیار بزرگ که توسط آقای سیفاله شکری و با الهام از دار قالی ساخته شده است که هم به صورت کوبهای هم زخمهای و هم آرشهای قابل نواختن است. نامش را «ساز فرش» گذاشتهاند.
ساز فرش در عمارت کلاه فرنگی ـ کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
طبقهی پایین با یک راهروی باریک و پلههای بلند از جنس سنگ مرمر (که کاملا مشخص است بازسازی شده) به طبقهی بالا منتهی میشود. به محض قدم گذاشتن در طبقهی بالا زیبایی چشمنواز پنجرههای اُرسی که در هر چهار طرف عمارت وجود دارند آدم را میخکوب میکند.
پنجرههای اُرسی در عمارت کلاه فرنگی – کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
چند نفر مشغول مرمت کردن پنجرهها بودند. امروز عمارت بسیار خلوت بود و من هم از فرصت استفاده کردم و از خودم در نور زیبایی که از پنجرههای اُرسی به داخل میتابید عکس گرفتم.
بعد هم تمام محوطهی باغِ اطراف عمارت را گشتم و تلاش کردم از دو طرف عمارت عکسهای خوبی بگیرم تا شاید گوشهای از زیبایی این عمارت زیبا را ثبت کرده باشم.
(توجه شما را به خانمهایی که مشغول مرمت کردن پنجرهها از بیرون هستند جلب میکنم)
خانم ها در حال مرمت کردن پنجره های کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
خانم ها در حال مرمت کردن پنجره های کاخ چهلستون قزوین – عکس توسط مریم کاشانکی
محدودهی سبزه میدان در واقع قسمت مرکزی شهر است و حتی تمام کوچه و پس کوچههای اطراف آن شامل بناهای تاریخی است و با وجودی که میراث فرهنگی در قزوین تلاش میکند از بناهای تاریخی مراقبت و نگهداری کند اما به نظرم زیباییهایی تاریخی این پایتخت قدیمی کشور آنطور که باید و شاید دیده نشده است. جالب است بدانید که قزوین از نظر تعداد آثار تاریخی رتبهی نخست در ایران را دارد اما افراد زیادی در ایران نیستند که از این موضوع مطلع باشند چون هر زمان که صحبت از بناهای تاریخی میشود همه به یاد اصفهان و یزد و شیراز میافتند. درحالیکه کاخ چهلستون اصفهان بعدها از روی نقشهی بنای کاخ چهلستون قزوین (که با نقشهی یک معمار ترک با شیوه شطرنجی خیلی کوچک ساخته شده بود) ساخته شده است.
دیگر هرگز فرصتی پیش نخواهد آمد که من داخل عمارت کلاهفرنگی را ببینم. خیلی خوشحالم که امروز این فرصت دست داد. تنها جایی که شاید یک زمانی در آینده با آن تجدید خاطره کنم کاروانسرای سعدالسلطنه است چون احساس ویژهای نسبت به آن دارم.
(کاروانسرای سعدالسلطنه بزرگترین کاروانسرای سرپوشیدهی جهان و بزرگترین کاروانسرای درونشهری ایران است که به دستور محمدباقر خان سعدالسلطنه در اواخر دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در زمینی به مساحت ۲/۷ هکتار با حدود ۴۰۰ حجره ساخته شده است)
مسیر را به سمت بازار پیاده رفتم و تلاش کردم تصاویر و خاطرات را در ذهنم ثبت کنم؛ عطرِ نانِ زنجبیلی معروفِ قزوین، عطاریهای راستهی بازار، آقای دعانویسی که همیشه سبز میپوشد و با موتور رفت و آمد میکند و همیشه این سوال را در ذهن من ایجاد میکند که چرا برای خودش دعایی نمینویسد که اوضاعش بهتر شود؟! احتمالا خودش به دعاهای خودش آنطور که باید معتقد نیست. (چطور چنین شخصی انتظار دارد ما به دعاهایش معتقد باشیم وقتی نتیجهاش را در زندگی خود او نمیبینیم!! جالب است که آدمها همیشه و احتمالا تا ابد گول این چیزها را میخورند و به جای اینکه مسئولیت شرایط و زندگیشان را بپذیرند فکر میکنند با دعا و طلسم و این حرفها میتوان تغییری ایجاد کرد، چون ما همیشه به دنبال راههای ساده هستیم به جای راههای درست. مثلا فکر میکنیم یک شبه میشود ثروتمند شد بنابراین به جای اینکه روی خودمان سرمایهگذاری کنیم طمع میکنیم و قدم در مسیرهای اشتباه میگذاریم)
ماشین را از بازار برداشتم و با بلندترین صدای موزیک و بیشترین سرعتی که در آن منطقه ممکن بود رانندگی کردم تا شاید از مشغولیتِ ذهنم کم کنم. از بازار با آن شلوغی تا خانه را پانزده دقیقهای طی کردم. تمام خالهها جمع بودند. نهار را کنار آنها بودیم.
امروز در مورد مسائلی که ذهنم را درگیر کردهاند خیلی با خودم فکر کردم و با خودم حرف زدم و موفق شدم آنها را در ذهنم حل و فصل کنم. به نظر من هیچکس به اندازهی خود آدم نمیتواند آدم را آرام کند. اگر کسی را در زندگی دارید که اینجور مواقع میتواند از حجم نگرانیهایتان کم کند خوش به حالتان است اما اگر هم کسی را ندارید اصلا ناراحت نباشید چون تمام آنچه نیاز دارید را در درون خودتان دارید.
کافیست مدتی با خودتان خلوت کنید و خوب فکر کنید و با خودتان صحبت کنید. جوانبِ موضوعی که ذهنتان را درگیر کرده بررسی کنید. میبینید که خیلی زود موضوع برایتان حل میشود. اگر عالم و آدم ساعتها با آدم حرف بزنند به اندازهی چند دقیقه که آدم خودش با خودش حرف بزند نمیتواند سبب ایجاد آرامش شود. دلیلش هم این است که وقتی با خودت خلوت میکنی در واقع خدای درونت با تو حرف میزند. ندایی که از اعماق وجودت میآید و در تمام لحظاتِ زندگی قصدش آرامش دادن و خیر و برکت رساندن به تو است. ندایی که هر لحظه در حال هدایت کردن توست.
خیلی سبکتر و آرامترم. مطمئنم که خیلی زود خیر نهفته در اتفاقات برایم روشن خواهد شد. مهم این است که من قدمهایم را برداشتهام و سهم خودم را انجام دادهام و حالا با اطمینان قلبی بسیار زیاد و البته با تمرکز بسیار بیشتری به مسیرم ادامه میدهم. بابت این آرامش و اطمینان بسیار سپاسگزار خداوندم.
الهی شکرت…