کمکم داشت باورم میشد که حتی مرگ هم نمیتواند به ماجرای زندگی پایان دهد، تا اینکه تو مُردی.
حتی اگر به اندازهی از هم پاشیدن ِ ناگهانی ِ قاصدکی زمان داشته باشم آن را جز برای دوست داشتنت صرف نخواهم کرد.
تلاش سراسر بیثمری است فرار کردن از چشمهایت که به زندگیام گره خوردهاند. مثل فرار کردن از نفس کشیدن است؛ یا خفه میشوم و یا هوا را بسیار عمیقتر میبلعم.
بتی که از آنها ساختهاید دیر یا زود خواهد شکست. فقط امیدوارم آنجا باشم و ببینم که آنجا هستید و میبینید.
زندگی هر آن دلیلی را که برای خندیدن بیابی از تو خواهد ربود. یا دلایلت را مخفی کن یا خندههایت را.
تو را باید نگه دارند، هر تار مویت را، هر نفست را، حتی نگاهت را باید نگه دارند برای روز مبادا تا دل به دنبال ذرهای از تو هی منت حافظه را نکشد
کسی که از نیمهی راه تنها می شود بسیار تنهاتر از کسی ست که از ابتدای راه تنها بوده باشد. یا تمام ِ راه باش یا هرگز نباش.
این زخم را مرهم اگر هست بیاورید، وگرنه خاموش شوید که یاوه گوئیتان درد را مضاعف میکند.
مریم کاشانکی
تازهترین نوشتهها
- رقصندهی ماهر6 دی 1403 - 1:49 ب.ظ
- تمرکز بیش از حد4 دی 1403 - 1:45 ب.ظ
- کار تو چیست؟3 دی 1403 - 1:43 ب.ظ
- روز مادر2 دی 1403 - 1:52 ب.ظ
- خونِ دل نخوردن30 آذر 1403 - 1:40 ب.ظ