ساعت ۶:۳۰ صبح حرکت کردیم. بهترین زمان بود. در مسیر در مورد احساس ارزشمندی درونی و اینکه هنوز چقدر در این مورد ضعف داریم صبحت کردیم. اولین بار بود که ۳ ساعته می‌رسیدیم قزوین. بالکن تبدیل به یک صحرای محشر شده است، هیچ نقطه‌ای نیست که از فضله‌ی کبوتران در امان مانده باشد. اگر نمی‌دانید […]

نمی‌خواستم ماجراهای این دو روز را بنویسم، چون در یک ناهماهنگی کامل با همه چیز به ویژه با خودم بودم. اما بعد دیدم که ناهماهنگی‌ها هم بخشی از زندگی هستند. گاهی اوقات زندگی تبدیل به مسابقه‌ی اعصاب‌سنجی می‌شود، از آنهایی که یک حلقه را از میله‌هایی عبور می‌دهی و هر کجا که حلقه به میله […]

ساعت ۳:۳۰ صبح از خواب بیدار شدم و بد‌خواب شدم. مهتاب واقعا چشم‌نواز بود. ایستادم و مهتاب را تماشا کردم. حتی آن وقت صبح عکس هم گرفتم. اما دوربین‌ها هرگز نمی‌توانند زیبایی‌ها را آنگونه که چشم‌ها می‌بینند ثبت کنند. (چقدر شگفت‌انگیز است بدن انسان) بنابراین قیدش را زدم و کمی بیشتر به تماشا ایستادم. بعد […]

زودتر از روزهای قبل بیدار شدم تا شاید بتوانم طلوع خورشید را ببینم، اما آسمان ابری اجازه‌ی دیدن طلوع را نمی‌داد، تنها شاهد بودم که آسمان روشن می‌شود. دوش گرفتم و لباس پوشیدم. وقتی از اتاق بیرون آمدم دیدم خبری از مهمان‌ها نیست. همگی با هم به پیاده‌روی رفته بودند. من صبحانه را زودتر از […]

امروز از اول صبح به قول محمدرضا عبدالملکیان «باران چه یکریز و سرشار» می‌بارید. دل تشنه‌ای دارم ای عشق صدایم کن از بارش بید مجنون صدایم کن از ذهن زاینده‌ی ابر مرا زنده کن زیر آوار باران مرا تازه کن در نفس‌های بارآور برگ   دوش گرفتم و قهوه را در حالیکه به منظره‌ی کوه […]

وقتی نزدیک به طبیعت هستی نمی‌توانی زیاد بخوابی چون تمام اعضای طبیعت صبح زود بیدار شده و هر کدام به روش خودشان شروع یک روز جدید را جشن می‌گیرند. بیخود نیست که کسانی که دل طبیعت زندگی می‌کنند شب‌ها زود می‌خوابند و صبح‌ها زود بیدار می‌شوند. ناخودآگاه آدم با طبیعت همراه می‌شود. هوا خیلی خنک […]

ساعت ۵:۳۰ صبح چشم‌هایم مثل وزغ باز بودند. بیدار شدم. قهوه را گذاشتم، در کنج دنجم نشستم و شروع به نوشتن کردم. کاملا سرحال بودم. هوا آهسته آهسته روشن می‌شد. صبح‌ها یک جور خاصی است، انگار که هوا منتظر است سرت را بچرخانی تا یک دفعه روشن شود. اولش فکر می‌کنی روندش خیلی آهسته است […]

[vc_row][vc_column][vc_empty_space woodmart_hide_large=”0″ woodmart_hide_medium=”0″ woodmart_hide_small=”0″][vc_separator border_width=”3″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]کبوتربچه‌ی دوم هم از لانه پایین آمده بود و در بالکن راه می‌رفت. مادرش هم آمده بود پیشش. گوشت چرخ‌کرده را از فریزر بیرون آوردم، برنج را خیس کردم و از خانه خارج شدم. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که ماشین را یک جایی پارک می‌کنم و […]

[vc_row][vc_column][vc_empty_space woodmart_hide_large=”0″ woodmart_hide_medium=”0″ woodmart_hide_small=”0″][vc_separator border_width=”3″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]صبح تصمیم گرفتم که کبوتربچه را بگذارم بالا داخل لانه چون تمام مدت در بالکن سرگردان بود. اگر با کبوترها سر و کار داشته باشید می‌دانید که یک جور مگس به بدن کبوترها می‌چسبد که مثل کنه می‌ماند، هیچ جوری کنده نمی‌شود. این مگس باعث مرگ […]

[vc_row][vc_column][vc_empty_space woodmart_hide_large=”0″ woodmart_hide_medium=”0″ woodmart_hide_small=”0″][vc_separator border_width=”3″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]هوا به طرز محسوسی خنک و دلپذیر شده است و این خبر از آمدن پاییز می‌دهد. پتویی که طرح برگ‌های پاییزی دارد را دور خودم پیچیدم و در خنکای صبح و در حین نوشتن، قهوه خوردم. ساختمان پنج طبقه‌ دید مرا کاملا کور کرده است. در […]

[vc_row][vc_column][vc_empty_space woodmart_hide_large=”0″ woodmart_hide_medium=”0″ woodmart_hide_small=”0″][vc_separator border_width=”3″ wd_hide_on_desktop=”no” wd_hide_on_tablet=”no” wd_hide_on_mobile=”no”][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]صبح رکوردِ دیر بیدار شدن را زدم چون دیشب واقعا خسته بودم. نوشتم و قهوه خوردم و بعد از صبحانه یک سر رفتم پیش ساناز تا یک سری وسیله از او بگیرم. باز هم کلی با هم حرف زدیم. اصلا مگر حرف‌های ما تمام شدنی‌اند؟! در […]

روکش انداختن داخل کابینت‌ها و کمد‌ها کار جالبی است؛ کاری نیست که بتوانی بدون فکر واردش بشوی و از یک جایی شروع کنی به اندازه زدن و بریدن. اول باید کل فضاها را بررسی کنی، بیشترین و کمترین طول و عرض‌ها را اندازه بگیری و تصویری از کل فضا به دست بیاوری تا بتوانی با […]