دیروز همه جا رفتم؛ از فروشگاه و خرید کردن گرفته تا بنگاه معاملات ملکی و دفترِ وکیل و غیره. به خاطر حجم زیاد کارها نرسیدم که بنویسم. با توجه به روزهای شلوغ و پر کاری که پیش رو داریم باید یک فکری به حال روزانه‌نویسی‌هایم بکنم تا بتوانم از پس انجام دادنش بربیایم. هنوز نمی‌دانم […]

دیشب قلم گوساله و متعلقاتش را در دستگاه آرام‌پز ریختم و زمان را روی حداکثرِ ممکن (یعنی شش ساعت) تنظیم کردم و ساعت را هم روی چهار صبح گذاشتم تا بیدار شوم و دستگاه را برای شش ساعت دوم تنظیم کنم که همین کار را هم کردم. وقتی بیدار شم گیج و منگ بودم چون […]

امروز باید می‌رفتم شعبه‌ی مرکزی بانک ملی که نبش سبزه میدان است و درست روبروی عمارت کلاه فرنگی. بعد از مدت‌ها قدم در محوطه‌ی سنگفرش شده‌ی سبزه میدان گذاشتم. دو سه سالی می‌شود که اطراف سبزه میدان را سنگفرش کرده‌اند تا ماشین‌ها رفت و آمد نکنند و مکان مناسب‌تری برای گردشگران و اجرای مراسم‌ها شود. […]

امروز را کُند و آرام و یک جورهایی بی‌حوصله شروع کردم. یکی دو ساعت تمیزکاری کردم. دارم کم کم بعضی جاها را تمیز می‌کنم. دلم‌ می‌خواهد وقتی که اینجا را ترک می‌کنم کاملا تمیز باشد، همانطور که دوست دارم وقتی به خانه‌‌ی جدیدی می‌روم آن را تمیز تحویل بگیرم. روزهای اول هفته که خانه هستم […]

دم صبح بیدار شدم و بدخواب شدم. مدام از پهلویی به پهلوی دیگر می‌چرخیدم. روده‌هایم کمی به هم ریخته بودند. کلی فکر کردم چه چیز خاصی خوردم که اینطور شدم. یادم افتاد که در املت دیشب روغن مایع بود. البته که بسیار کم بود و من هم چند لقمه بیشتر نخورده بودم اما بعد از […]

صبح با سر و صدای سمانه که آماده‌ی رفتن به دانشگاه می‌شد بیدار شدم. شروع به نوشتن در دفترم کردم. در حین نوشتن سمانه در مورد یکی از دوستانش گفت که دو سال است از همسرش جدا شده و در تمام این مدت به هیچ‌کس در این مورد چیزی نگفته. با اینکه دائما با سمانه […]

به کارگاه که رسیدیم بچه‌ها داشتند چای صبحگاهی می‌خوردند و همزمان با خوردن چای عبارت‌های تاکیدی می‌گفتند. همیشه این کار را انجام می‌دهند تا روزشان را با افکار و انرژی مثبت شروع کنند. خداوند را برای داشتن نیروهای خوب بی‌نهایت سپاسگزاریم. دیگ بخار و چند اتوی جدید به کارگاه اضافه شده است. دیگ بخار کارها […]

ما امروز یک قدم به تغییر بزرگ نزدیک‌تر شدیم و من بسیار از این بابت هیجان‌زده‌ام. نه فقط به این خاطر که تغییری دارد اتفاق می‌افتد بلکه بیشتر به این دلیل که ما داریم از منطقه‌ی امن خودمان و از شرایط با ثباتی که داریم خارج می‌شویم. ما داریم کنترل اوضاع را به دست می‌گیریم. […]

  سخنِ لطیفِ سعدی نه سخنْ که قندِ مصری / خجل است از این حلاوتْ که تو در کلام داری آقا من چطوری، به چه زبانی و با چه کلامی بگم که چقدر عاشق سعدی هستم؟ اصلا در مقابل چنین آدمی که اینطوری سخن گفته مگه جایی برای سخن گفتن هم باقی می‌مونه؟ به خدا […]

آنقدر این چند روزی که خانه بوده‌ام تمیز کاری کرده‌ام که دیگر رمق ندارم. مخصوصا روزهایی که می‌خواهم خانه را ترک کنم تمام مدت در حال تمیزکاری و جمع و جور کردن هستم. اما خسته و ناراحت نیستم چون دارم خودم را برای تغییر آماده می‌کنم و این خوشحالم می‌کند. به خواهرم می‌گویم من یک […]

دیروز اتفاقات خیلی زیادی افتاد، اما من اصلا در موقعیتی نبودم که بخواهم بنویسم. ما در حال طی کردن گذاری سخت هستیم که تمام توان و انرژی‌مان را گرفته است. دیشب اصلا حس و حال خوبی نداشتم اما تمام تلاشم را کردم که ذهنم را کنترل کنم. حالا دیگر می‌دانم که من مسئول راضی کردن […]

دیشب آنقدر خسته و بی‌حوصله بودم که هر کاری کردم نتوانستم چیزی بنویسم. مدتی هم پای کامپیوتر نشستم و واقعا تلاش کردم که بنویسم اما به هیچ وجه نتوانستم. ترکیبی از افسردگی و خستگی و بی‌حوصلگی و همه‌ی اینها بودم. ساعت‌ها طول کشیده بود تا هر دو طبقه را نظافت کنم. وقتی کار تمام شد […]