شخصیت دیوی توی کلاه‌ قرمزی رو از روی من ساختن. اگر کسی به من بگه یه کاری رو نکن، من صد در صد میرم انجامش می‌دم. اگر کسی بگه مثلا این مدل مو بهت نمیاد دیگه اینطوری درست نکن، قشنگ دو سال روی سرم نگهش می‌دارم تا مطمئن بشم که به اندازه‌ی کافی بر خلاف […]

من تا وقتی که سمیرا بودم (یعنی تا قبل از اینکه برم مدرسه و بفهمم که یه مریمی هم هست) یه بچه‌ی خیلی آروم و حرف گوش‌کن و ساکت و …. در یک کلمه خانوم بودم. از وقتی که مریم در من حلول کرد نمی‌دونم چی شد که تبدیل شدم به یه یاغی ِ کله‌شقِ […]

یه بار توی مترو نشسته بودم. دو تا دختر با هم حرف می‌زدن، یکیشون گفت:«بابا اون که جای مادربزرگ منه، متولد شصت و چهاره» 🙄 منِ متولد شصت و چهار یه نگاهی به خودم و به اونها کردم و دیدم نه تنها هیچ ربطی به مادربزرگشون ندارم بلکه چه بسا از خودشون هم جوون‌ترم. عزیزانِ […]

جدیداً خانواده و دوستان یه کمپینِ از خود گذشتگی راه‌اندازی کردن به این شرح که هر گروه وقتی پیش اون یکی گروه هست سعی می‌کنه من رو با اسمی صدا بزنه که گروه مقابل صدا میزنه‌ تا گروه مقابل احساس راحتی کنه؛ مثلا خانواده پیش دوستان به من میگن مریم، دوستان هم پیش خانواده میگن […]

استیو تولتز توی “جزء از کل” میگه: ما با بی‌توجهیْ خودمان را در افکار منفی غرق می‌کنیم و نمی‌دانیم دائم فکر کردن به این که “من مفت نمی‌ارزم” احتمالا به اندازه‌ی کشیدن روزی یک کارتن سیگار بی فیلتر کَمِل سرطان زاست. پس بهتر نیست دستگاهی بسازم که هر بار فکری منفی به سرم آمد به […]

اگه شب با بابای من بری دزدی فردا صبح اولین نفری رو که ببینه (بدون اینکه طرف ازش سوال کرده باشه) میگه: «من و این دیشب رفتیم دزدی، من هی گفتم نریم این اصرار کرد بریم، چیزهایی هم که دزدیدیم اینها هستن.» و هر چیزی که میگه حقیقت محضه. اما آخه قربون چشمهای دریاییت برم […]

بلوتوث = شیرِ پیرِ انتقال داده وقتی که دستت به هیچ کجا بند نیست باور نمی‌کنی که همین ایشون یه جاهایی می‌تونه سرت رو روی گردنت حفظ کنه؛ وقتی که اینترنت نیست، وای فای نیست، کابل نیست، کوفت و درد و بقیه هم نیستن اون موقع یاد این تعریف من می‌افتی و دعا به جون […]

من همه‌ی دورهام رو ‌در زندگی زدم؛ وقتی میگم همه منظورم دقیقا «همه‌» است. من تا تهِ تهِ تهِ مسیر بی‌ایمانی رو رفتم و سالها اونجا زندگی کردم. با خدا نبودن رو تمام و کمال تجربه کردم. طعمِ زندگی بدونِ او رو با تمام وجود چشیدم. گزاره‌هایی مثل «فقط باید روی خودم حساب کنم…. خدایی […]

این شعر زیبا از «هفت اورنگ» اثر  «عبدالرحمان جامی» هست که در مثنوی سُبحه الابرار (تسبیح و نیایش نیکان) آمده (عقد چهارم – در استدلال به آثار وجود آفریدگار) که من خیلی دوستش دارم و تلاش کردم تا جایی که میشه اِعراب رو بذارم تا خوندنش ساده‌تر بشه. البته طولانی‌تر از اینه، من از یه […]

به محض اینکه چشم باز کردم و صفحات صبحگاهی‌ام را نوشتم بلافاصله پای کامپیوتر رفتم و مطالبی را به سایت اضافه کردم. تنها کاری که شوق را در من زنده می‌کند و باعث می‌شود که شب به خاطرش دیر بخوابم و صبح به خاطرش زود بیدار شوم بدون اینکه هیچ درآمدی از آن داشته باشم […]

حرفِ غیرْ از ورقِ دلْ بتراش / خاطرْ از ناخُنِ فکرتْ مَخَراش این بیت زیبا رو «عبدالرحمان جامی» در «هفت اورنگ» سروده و چقدر دوستش دارم من. میگه به حرف‌های دیگران اهمیت نده و خاطرِ خودت رو با ناخنِ فکر خودت خراشیده نکن. در واقع همیشه این خودِ ما هستیم که خاطر خودمون رو آزرده […]

اگر گویند زَرّاقیّ و خالی / بگو هستم دو صد چندان و می‌رو (زرّاق یعنی فریبکار) این حربه‌ای که جناب مولانا در این بیت ازش یاد کرده به نظر من بهترین حربه برای خلع سلاح کردن هر کسی در هر موقعیتیه. هر کس هر چیزی گفت که به مذاق شما خوش نیومد یا باعث ناراحتی شما […]