جاده‌هایی در ایران هستند که در اونها اگر عاقلانه رانندگی کنید احتمالِ تصادف کردنتون به مراتب بیشتر از وقتیه که دیوانه‌وار رانندگی می‌کنید. این نشون میده که همیشه عاقل بودن هم جواب نمیده.

یه بار از یه کلینیک وقت ِ چشم پزشکی گرفتم. از کرج رفتم تهران و توی اوج شلوغی ِ تهران به سختی خودمو رسوندم به کلینیک. وارد شدم و حضورم رو به منشی دکتر اعلام کردم. منشی گفت دکتر عمل داره و با یک ساعت تاخیر میاد. منم از فرصت استفاده کردم و پیش دو تا دکتر  ِ دیگه توی […]

حدود سیزده سال پیش ناگهان با خواهرهام تصمیم گرفتیم که همگی بریم موهامون رو که تا کمرمون بلند بود کوتاهِ کوتاه کنیم. فاصله ی تصمیم‌گیری تا اجرامون هم که طبق معمول بیشتر از چند ساعت طول نکشید، چند ساعت بعد ردیف زیر دست آرایشگر نشسته بودیم. موهای من خیلی خوب شده بود، بهم می‌اومد. (یه […]

به خواهرم میگم: زکات آگاهی‌ای که دریافت می‌کنی اینه که اونو به منصه‌ی ظهور برسونی (خودم از قصار بودن جمله به وجد میام و میگم صلواااات). بعد بهش میگم ببین اگر این جمله‌ی قصار رو یه نفر دیگه گفته بود همه جا دست به دست می‌چرخید و طرف کلی معروف میشد. ولی ما که میگیم […]

شخصیت دیوی توی کلاه‌ قرمزی رو از روی من ساختن. اگر کسی به من بگه یه کاری رو نکن، من صد در صد میرم انجامش می‌دم. اگر کسی بگه مثلا این مدل مو بهت نمیاد دیگه اینطوری درست نکن، قشنگ دو سال روی سرم نگهش می‌دارم تا مطمئن بشم که به اندازه‌ی کافی بر خلاف […]

من تا وقتی که سمیرا بودم (یعنی تا قبل از اینکه برم مدرسه و بفهمم که یه مریمی هم هست) یه بچه‌ی خیلی آروم و حرف گوش‌کن و ساکت و …. در یک کلمه خانوم بودم. از وقتی که مریم در من حلول کرد نمی‌دونم چی شد که تبدیل شدم به یه یاغی ِ کله‌شقِ […]

یه بار توی مترو نشسته بودم. دو تا دختر با هم حرف می‌زدن، یکیشون گفت:«بابا اون که جای مادربزرگ منه، متولد شصت و چهاره» 🙄 منِ متولد شصت و چهار یه نگاهی به خودم و به اونها کردم و دیدم نه تنها هیچ ربطی به مادربزرگشون ندارم بلکه چه بسا از خودشون هم جوون‌ترم. عزیزانِ […]

جدیداً خانواده و دوستان یه کمپینِ از خود گذشتگی راه‌اندازی کردن به این شرح که هر گروه وقتی پیش اون یکی گروه هست سعی می‌کنه من رو با اسمی صدا بزنه که گروه مقابل صدا میزنه‌ تا گروه مقابل احساس راحتی کنه؛ مثلا خانواده پیش دوستان به من میگن مریم، دوستان هم پیش خانواده میگن […]

استیو تولتز توی “جزء از کل” میگه: ما با بی‌توجهیْ خودمان را در افکار منفی غرق می‌کنیم و نمی‌دانیم دائم فکر کردن به این که “من مفت نمی‌ارزم” احتمالا به اندازه‌ی کشیدن روزی یک کارتن سیگار بی فیلتر کَمِل سرطان زاست. پس بهتر نیست دستگاهی بسازم که هر بار فکری منفی به سرم آمد به […]

اگه شب با بابای من بری دزدی فردا صبح اولین نفری رو که ببینه (بدون اینکه طرف ازش سوال کرده باشه) میگه: «من و این دیشب رفتیم دزدی، من هی گفتم نریم این اصرار کرد بریم، چیزهایی هم که دزدیدیم اینها هستن.» و هر چیزی که میگه حقیقت محضه. اما آخه قربون چشمهای دریاییت برم […]

بلوتوث = شیرِ پیرِ انتقال داده وقتی که دستت به هیچ کجا بند نیست باور نمی‌کنی که همین ایشون یه جاهایی می‌تونه سرت رو روی گردنت حفظ کنه؛ وقتی که اینترنت نیست، وای فای نیست، کابل نیست، کوفت و درد و بقیه هم نیستن اون موقع یاد این تعریف من می‌افتی و دعا به جون […]

من همه‌ی دورهام رو ‌در زندگی زدم؛ وقتی میگم همه منظورم دقیقا «همه‌» است. من تا تهِ تهِ تهِ مسیر بی‌ایمانی رو رفتم و سالها اونجا زندگی کردم. با خدا نبودن رو تمام و کمال تجربه کردم. طعمِ زندگی بدونِ او رو با تمام وجود چشیدم. گزاره‌هایی مثل «فقط باید روی خودم حساب کنم…. خدایی […]