این شعر زیبا از «هفت اورنگ» اثر  «عبدالرحمان جامی» هست که در مثنوی سُبحه الابرار (تسبیح و نیایش نیکان) آمده (عقد چهارم – در استدلال به آثار وجود آفریدگار) که من خیلی دوستش دارم و تلاش کردم تا جایی که میشه اِعراب رو بذارم تا خوندنش ساده‌تر بشه. البته طولانی‌تر از اینه، من از یه […]

به محض اینکه چشم باز کردم و صفحات صبحگاهی‌ام را نوشتم بلافاصله پای کامپیوتر رفتم و مطالبی را به سایت اضافه کردم. تنها کاری که شوق را در من زنده می‌کند و باعث می‌شود که شب به خاطرش دیر بخوابم و صبح به خاطرش زود بیدار شوم بدون اینکه هیچ درآمدی از آن داشته باشم […]

حرفِ غیرْ از ورقِ دلْ بتراش / خاطرْ از ناخُنِ فکرتْ مَخَراش این بیت زیبا رو «عبدالرحمان جامی» در «هفت اورنگ» سروده و چقدر دوستش دارم من. میگه به حرف‌های دیگران اهمیت نده و خاطرِ خودت رو با ناخنِ فکر خودت خراشیده نکن. در واقع همیشه این خودِ ما هستیم که خاطر خودمون رو آزرده […]

اگر گویند زَرّاقیّ و خالی / بگو هستم دو صد چندان و می‌رو (زرّاق یعنی فریبکار) این حربه‌ای که جناب مولانا در این بیت ازش یاد کرده به نظر من بهترین حربه برای خلع سلاح کردن هر کسی در هر موقعیتیه. هر کس هر چیزی گفت که به مذاق شما خوش نیومد یا باعث ناراحتی شما […]

ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَ لَا یَحْیَى پس در آنجا نه بمیرد و نه زندگانى کند یه جایی که در اون نه بمیری و نه بتونی زندگی کنی؛ چه جهنمی باید باشه اونجا…. فکر می‌کنم خیلی‌هامون چنین جایی رو در زندگی تجربه کردیم؛ زمانی که نه می‌تونستیم بمیریم و نه به آسودگی زندگی کنیم. من […]

صبح درخانه‌ی پنبه خانم چشم باز کردم. چند لحظه‌ای زمان برد تا فهمیدم که کجا هستم و چرا هستم. وقتی زیاد جابه‌جا می‌شوی یا گاهی که سفر می‌روی، روز اول که بیدار می‌شوی نمی‌دانی کجا هستی. اتفاق جالبیست. چقدر ذهن انسان سریع عادت می‌کند به یک روند؛ به یک جای ثابت بودن، کارهای ثابتی را […]

اگه تمامِ دنیا گفتن اوضاع خرابه تو به قلبت رجوع کن؛ به اون یه ذره نورِ امیدی که شاید خیلی وقت‌ها کمرنگ شده اما هیچوقت خاموش نشده. می‌دونی چرا خاموش نشده؟! چون هیچوقتی نبوده در زندگیمون که آخرِ آخرِ آخرش کارها درست نشده باشه… روزهای سخت نگذشته باشه… کمبودها برطرف نشده باشه. ما از یک […]

همینکه پنجره را باز کردم کبوترْ بچه پر زد و رفت روی پشت بام روبرو نشست. تو دیگر چرا می‌ترسی؟! تو که همینجا به دنیا آمده و بزرگ شده‌ای. غریزه عجب قدرتی دارد. قویترین نیرو در جهان نیروی غریزه است. عقل و منطق و شعور و فرهنگ و تمدن و این‌ها هیچ‌اند وقتی که پای […]

دیشب بادْ وحشی شده بود، یک لحظه آرام و قرار نداشت و تا صبح هم آرام نگرفت. البته که حسش حس خشم و غصب نبود. بیشتر حس شور و شوق بود، حس سرزندگی. در باد نیروی قدرتمندی نهفته است که انسان را به هیجان وامی‌دارد. وقتی که باد با شدت می‌وزد انگار که یک جور […]

کبوترْ بچه تمرینِ پرواز می‌کند؛ از لانه‌اش می‌پرد روی نرده‌ها و با قدم‌های لرزان راه می‌رود در حالیکه پایش دائما سُر می‌خورد و به زحمت خودش را روی نرده‌ها نگه می‌دارد. به سرعت دور خودش می‌چرخد، نمی‌دانم این برای مطمئن شدن از امنیت اطرافش است یا جزئی از تمرین حفظ تعادل است. صدایش هنوز به […]

خلاقیت، جان بخشیدن به پیغام خالق است؛ پیغامی که به تک تک ما داده می‌شود. پس ما همگی خلاق هستیم، کافیست به پیغام‌ها گوش دهیم.

مثلِ چایِ خوب دم کشیده بود؛ حال آدم را جا می‌آورد.