من چند سال کار SEO انجام دادم، به همین دلیل به نحوه‌ی عملکرد موتورهای جستجو آشنا هستم. موتورهای جستجو بر اساس «کلمات کلیدی» به دنبال مطالب می‌گردن؛ مثلا اگر شما بپرسید: «چطوری می‌تونم یه کیک اسفنجی درست کنم؟» گوگل از کل این جمله فقط کلمه‌ی کلیدی «کیک اسفنجی» رو برمیداره و توی الگوریتم‌های جستجوی خودش […]

مو آن رندم که عصیان پیشه دیرم به دستی جام و دستی شیشه دیرم اگر تو بیگناهی رو ملک شو من از حوا و آدم ریشه دیرم در تکمیل فرمایشات بابا طاهر جان باید بگم که ما هم با موسیقی درِ پیتی قر میدیم، هم میریم تئاتر کمدی می‌بینیم می‌خندیم، هم دورِ هم بودن با […]

“یاکریم در لانه‌ی ساختگی‌ام بچه به دنیا آورده است. این شاید دهمین یاکریمی باشد که در این لانه‌ی ساختگی مادر شده است. چه کسی گفته است چیزهای ساختگی خوب نیستند؟ نمی‌دانم چرا از صبح بلند بلند می‌خواند. حبوبات را اگر یک شب فریز نکنی حتما خراب می‌شود. یادم باشد غذایی که برای سگ ها کنار […]

من خیلی چیزها را نمی دانم

قدیم‌ها وقتی مثلا از دهان کسی در می‌آمد «چارلز بوکوفسکی»، بدو بدو می‌رفتم سراغ گوگل جان و می‌پرسیدم که این اسم باکلاس متعلق به چه کسی است و طرف چه کاره بوده است و چه آثاری خلق کرده است و فلان و بهمان، برای اینکه دفعه‌ی بعدی که کسی جایی گفت چارلز بوکوفسکی بدانم طرف […]

دوربینی که باهاش راحت نیستم در درون منه

من رها بودن رو بلد نشدم، حتی در کودکی هم بلد نبودم؛ بلد نبودم جلوی دوربین بایستم و به این رهایی و به این زیبایی بخندم. در تمام عکس‌های بچگیم با چشم‌های خیس از اشک در حال فرار کردن از مقابل دوربینم. بزرگتر هم که شدم رها بودن رو یاد نگرفتم؛ یاد نگرفتم که در […]

زیستن در درک کامل همین لحظه خلاصه می‌شود

آن روز مشامم پر بود از عطرِ سنجد و خاک باران خورده، نگاهم پر بود از سبزيها، پوستم باد و باران را میزبان بود، قدم‌هایم سبک بودند و بی‌خيال آن روز بوی کِرِمِ ملایمِ زنی لبخند بر لبانم می‌نشاند. آن روز لحظه‌ی حال را می‌فهمیدم. زیستن را بلد بودم آن روز؛ همچون کودکان که می‌دانند […]

انتقال باورهای درست به فرزندان

نود و نه درصد مادران، از جمله مادر خودم، فکر می‌کنن که اگر به بچه‌هاشون درباره‌ی مخاطرات احتمالی موجود در زندگی هشدار بدن می‌تونن از بچه ها در برابر اون مخاطرات محافظت کنن. از بچگی شروع می‌کنن به گفتن اینکه سوار ماشین میشی مراقب باش، خیلی حواست باشه دخترها رو می‌دزدن می برن بلا سرشون […]

کافیست به قدرت بی‌نهایتش اطمینان کنیم

حیرت می‌کنم از اینکه چگونه زخم عمیقی که بر روی دستم ایجاد شده است خود به خود بهبود می‌یابد بی آنکه من از روند بهبودی‌اش کمترین درکی داشته باشم؛ سلول‌های جدید متولد می‌شوند، بافت‌ها دوباره به یکديگر متصل می‌شوند و پس از مدتی هیچ اثری از آن باقی نمی‌ماند، اصلا انگار نه انگار که زمانی […]

مولانای عزیز می فرماید: پس قیامت شو قیامت را ببین دیدنِ هر چیز را شرطست این تا نگردی او ندانی‌اش تمام خواه آن انوار باشد یا ظلام یعنی اگر می‌خواهی حقیقت چیزی رو تمام و کمال درک کنی باید باهاش یکی بشی. به نظر من خیلی مودبانه و خیلی ظریف گفتن که «اگر تجربه‌ی چیزی […]

عشق استاد بدل کردن معمولی ترین ها به نایاب ترین هاست

در یکی از معمولی‌ترین روزهای زندگی‌ات که معمولی‌ترین صبحانه‌ات را خورده‌ای، معمولی‌ترین لباست را به تن کرده‌ای، معمولی‌ترین مکالمات را رد و بدل کرده‌ای، معمولی‌ترین روز کاری‌ات را گذارنده‌ای…… عاشق می‌شوی…. آنچنان عاشق می‌شوی که دیگر هیچ چیزی در نگاهت معمولی نخواهد بود و عشق استادِ بدل کردن معمولی‌‌ترین‌ها به ناياب‌ترين‌هاست.

مسئول خودت باش

در تمام عمرم خودم رو مسئول دونستم؛ مسئول اينكه انسانهای گرسنه درجهان وجود دارند، اینکه حيواناتِ بیگناه كشته ميشن، اینکه بچه ها مجبورن کار کنن، اینکه طبیعت داره از بین میره… مسئول رفع مشکلات دوستانم، مسئول خوشبختی و‌ حال خوب عزیزانم… باورم شده بود كه می‌تونم، كه از من برمياد، كه اصلا «باید» یه کاری […]

زندگی بدون رویای تو

رویایِ بودنت آنقدر بزرگ بود که در سرم نمی‌گنجید. دكترها سرم را شكافتند و گفتند: «توده بدخیم بوده است. شانس آوردی که به موقع خارجش کردیم.» می‌بینی؟! به زندگی بدونِ رویای تو‌ می‌گویند شانس… یا آنها معنی زندگی را نمی‌دانند یا من معنی شانس را.