برای پدر و مادرم قرصهای جویدنی ویتامین سی و آبنباتهای اکالیپتوس طعمدار گرفتهام. بعد از چند روز زنگ میزنم تا حالشان را بپرسم. به مادر میگویم قرصهایتان را میخورید؟ میگوید: هم خوشمزهاند هم مفت، چرا نخوریم؟ و من به منطق ساده و جذابش میخندم.
صدای عجیب کفشهای مرد که هیچ به صدای کفشهای مردانه نمیماند هر روز راس ساعت ۶ صبح سکوت کوچه را در هم میشکند. هر روز همان کفش به پا همان پیراهن بر تن همان کیسه در دست از همان مسیر هر روزه و احتمالا به سمت همان مقصدِ همیشگی و من هم هر روز […]
پرندههایی که گروهی پرواز میکنند جلوهی زیبایی را در آسمان پدید میآورند. اما من پرندههایی را که به تنهایی پرواز میکنند بیشتر دوست میدارم؛ آنها جسارت بیشتری دارند، آنها برای آزادی ارزش بیشتری قائلند.
بهسانِ زن، در دردِ هم آغوشی با خودش بهسانِ مرگ که بیخبر میآید بهسانِ عشق، آن هنگام که به فراموشی سپرده میشود و بهسانِ زمین، زمانی که تنگ میشود برای بودنت تو درد میشوی در روزهایی که نبودهای تنهاتر از آن که بودنت را حتی به خاطر بیاوری و من آن روز آنجا خواهم بود […]
به نظر من یکی از بیمایهترین مفاهیم در زندگی مفهوم پشیمانیه؛ اینکه کسی بابت انتخابها و تصمیمات گذشتهاش احساس پشیمانی داشته باشه. هر تصمیم یه مسیره و اصلا مهم نیست که این مسیر ما رو به چه نقطهای میرسونه، چیزی که مهمه طی کردن مسیره و هدف از طی کردن هر مسیری هم در زندگی […]
عزیزم میدانم که همین تازگیها برایت نوشتهام، اما مادر است دیگر، دلش طاقت نمیآورد از فرزندش بیخبر باشد، حتی مادری که از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند هم دلش پیش فرزندش است. عزیزم شاید برایت جالب باشد که بدانی این روزها تمام فکر و ذکرم پی نوشتن است. دارم یک کتابی میخوانم به نام […]
آدم خاصی بود؛ یعنی از زور معمولی بودن خاص بود؛ نه خیلی کله شق بود، نه خیلی عصبانی، نه زیادی مغرور، نه چندان جسور، نه خیلی عاشق پیشه، نه حتی آنقدرها صبور و مهربان و خوش اخلاق و …. از هیچ چیزی خیلی نبود، خیلی که هیچ، حتی آنقدری هم نبود که به یاد بماند. […]
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم جوجه یاکریم از لانه پایین افتاده، در حالیکه سعی داشته از تخم بیرون بیاید اما سرش هنوز داخل تخم بود و کامل بیرون نیامده بود. روی هم اندازهی دو بند انگشت بود. حتما شب که ما خواب بودیم از لانه بیرون افتاده. به بالا که نگاه کردم دیدم […]
خواهرم یه حرفی زد که درِ جدیدی از آگاهی رو به روی من باز کرد. (اصولا عقلش به این حد قد نمیدهها، نمیدونم چی شد که حرفی به این خوبی زد 😅🤭) از بس خوب بود گفتم اینجا بنویسمش که یادم نره. گفت: «سیستم هدایت در جهان یه چیزی مثل اپلیکیشنهای مسیریابی میمونه. تو یه […]
عزیزم، میدانم از اینکه نمیخواهم اجازه دهم تو به این دنیا بیایی بینهایت از من دلخوری، حق هم میدهم که دلخور باشی چون میدانم که بودن در این جهان، شگفتانگیزترین اتفاقیست که میتوانی در تمام زمان حیاتت به عنوان یک روح کامل و سرشار تجربه کنی. خودم هم اگر به جای تو بودم و مادرم […]
ما برای انجام دادن هیچ کاری نیاز به اراده نداریم، به تنها چیزی که نیاز داریم یک اهرم رنج یا یک اهرم لذت قویه. من برای خودم یه اهرم رنج قوی دارم که تقریبا همیشه برای من جواب میده؛ اونم اینکه «اگر این کارو انجام ندی تا آخر عمرت در همین سطح باقی می مونی.» […]
افراط کردن در هر چیزی بده؛ حتی در آدمِ خوبی بودن. لازم نیست اونقدر آدم خوبی باشی که وِگان بشی یا اونقدر خوب که زندگیت رو وقفِ بچههات کنی یا اونقدر خوب که منتظر باشی حق و حقوقت رو در بهشت بهت بدن اگر هنوز نفهمیدی که معیارهای خوب بودنت مشکل دارن حداقل اینو بفهم […]