من يه سگِ درون دارم كه گاهي مهربون اما اغلب پاچه گيره. قبلا وقتي دیگران بهم می گفتن “تو هميشه مثل سگ پاچه ميگيري” خیلی بهم بر ميخورد. فكر ميكردم اين آدم ها هستند كه با درك نكردنشون باعث ميشن من از كوره در برم، وگرنه من كه بيخودي عصباني نميشم!!! اما بعداً فهميدم كه […]
خيلي وقت ها موقع رانندگي پيش مياد كه يه نفر با بي احتياطي زمينه ي يه تصادف رو فراهم مي كنه اما عكس العمل به موقع طرف مقابل باعث ميشه اين اتفاق نيفته. اغلب در اينجور مواقع اون آدم نميگه: “خدارو شكر كه اتفاقي نيفتاد. بيا لبخند بزنيم و به مسيرمون ادامه بديم.” بلكه شروع […]
عزيز دلم داره مياد؛ اسفند جانم رو ميگم. اسفند از نظر من يه ماه خاصه، ماهی كه بايد تمام هوش و حواست فقط پيِ خودت باشه و فقط كارهايي رو بكني كه حالت رو خوب میكنن. وقتت رو صرف تميز كردن خونه نكن (البته اگه تميز كردن خونه حالت رو خوب میكنه كه يه بحث […]
پرده را در اتاق تاریک کنار می زنم و دختر را در اتاق روشن می بینم که خودش را رها کرده است در دستان زندگی و چه زیبا می رقصد. رقص دستانِ کشیده و گيسوان بلندش را می بینم كه آسوده و بیخيال به اين سو و آن سو میروند. زنی می تواند به همين […]
روز اول مدرسه، کلاس اول ابتدایی، من و یک مشت بچهی دیگر را انداخته بودند در یک اتاق شیشهای، در حالیکه یک کارت که اسم و فامیلمان روی آن نوشته شده بود به گوشهی مقنعهی هر کداممان وصل بود. معلمها از روی لیستی که در دست داشتند نام بچهها را صدا میزدند و میگفتند شاگردهای […]
من این مقاله را قبلا برای وب سایت دیگری نوشته بودم، اما تصمیم گرفتم که آن را بازنویسی کرده و در وب سایت خودم هم منتشر نمایم. چون فکر می کنم که برای افراد زیادی مفید خواهد بود. لطفا توجه کنید که در اینجا منظور از دورکاری، کارمند تمام وقت بودن است و نه کار […]
اگر ملکه را از کندو خارج کنید زنبورها دست از کار کردن می کشند، به زودی همه ی آنها می میرند و کلونی از بین می رود. یعنی حیات زنبورها منوط به حضور ملکه است. تنها انگیزه و دلیل ِ زندگی آنها خدمت رسانی به ملکه است؛ کاری که تمام عمر خود را وقف آن […]
این متن را با صدای مریم کاشانکی بشنوید. هميشه هدفت اين باشه كه سوار كشتي نوح بشی، مهم نيست كه کِی قراره طوفان بشه و این طوفان چقدر بزرگه، مهم اينه كه وقتي اتفاق میافته تو اونجا نباشي كه تجربهاش كنی. ما به غير از خودمون هيچ كس رو نمیتونيم نجات بديم، حتي فرزندمون […]
شیر گرم می کنم، کمی دارچین و زنجبیل می ریزم و یک قاشق سبوس برنج. می گویند برای موها خوب است، رشد موهایم انگار متوقف شده است، از آخرین باری که کوتاهشان کرده ام بیشتر از دو ماه می گذرد اما سنگ بترکد یک سانتی متر رشد کرده اند. خواهرم گفت برای تو چه فرقی دارد؟ […]
ساعت شش عصر است، آنقدر از صبح كار كرده ام كه دارم بيهوش مي شوم، مي افتم روي مبل و به خودم مي گويم فقط پنج دقيقه چشمانم را مي بندم تا براي بقيه ي روز انرژي داشته باشم. وقتي چشم باز مي كنم چهل و پنج دقيقه گذشته است، خانه به طرز عجيبي تاريك […]
بعدازظهر عجیبی بود؛ در مغز من نویسندهای بود که در آن خلسه ی خواب و بیداری، بهترین حسهايی که هرگز نداشتهام را به کلمه تبدیل میکردُ کلمات مثل یخ از دستم سُر میخوردندُ من هر چه تلاش میکردم نگهشان دارم تا بعد از بیدار شدن ثبتشان کنم ممکن نبود. کلمات فقط میآمدند و تبدیل به […]
گاهی اوقات غمي به وسعت رشته كوههاي البرز بر دلم مینشيند. غمی از جنس نشدن؛ مانندِ «نمیشود كه بشود»، مانندِ «قرار نبود اينگونه شود ولی انگار دارد میشود»، مانند ِ«اصلن ديگر نمیخواهم كه بشود». غمی از جنسِ ندانستن، نتوانستن، نخواستن و هر چه نَ در دنيا هست. غمی مانند زمستان كه وقتی میآيد انگار هيچوقت […]