صدایم زد: مریم جان منتظرت هستند. مسواک از دستم به زمین افتاد، خم شدم که برش دارم شال بلندم زیر کفشم رفت، شلوارم به صندلی گیر کرد و نخ کش شد، از دور دیدم که برایم دست تکان میدهند که عجله کنم، تا یک تراژدی کامل به اندازهی یک کله معلق شدن در مقابل جمعیت […]
یکی از جوجه کبوترها از دست رفت؛ علیرغم تمام تلاشهایی که برای نجات دادنش کردم حیوان دوام نیاورد. هوا به طرز عجیب و غریبی گرم است. آنقدر بیوقفه پای کامپیوتر مینشینم که نمیفهمم کی تاریک میشود. در حالیکه به سمت پنجره میروم تا پرده را بکشم در شیشه تصویر دختری را میبینم با موهای بسیار […]
مولانا جان می فرماید: گر راه روی راه بَرَت بگشایند / ور نیست شوی به هستیات بِگْرایند یعنی اگر شروع کنی به حرکت کردن راهها رو برات باز میکنند. حتی اگر نابود هم بشی اون وسطها، زندهات میکنن که به مسیرت ادامه بدی. پس منتظر چی هستی؟ حرکت کن دیگه. اگه منتظری که همه چیز […]
اگه کسی بهت گفت: «هیکلت چرا اینجوری شده؟ چرا انقدر چاق شدی؟!!!» نگو: «آره، تیروئیدم بد کار میکنه. یا آره، یه مدته خیلی استرس دارم زیاد میخورم. یا آره، کارم زیاد شده وقت نمیکنم ورزش کنم.» بگو: «هیکل من هیچ مشکلی نداره، چیزی که مشکل داره شعور توئه که به خودت اجازه میدی در مورد […]
(اگر سریال Westworld رو ندیدید و تصمیم دارید ببینید میتونید این متن رو نخونید. هرچند که من اگر جای شما بودم میخوندم، دیگه خود دانید 😄😉) ____________________ در این سریال برای زندگی هر فرد سناریویی از پیش نوشته شده وجود دارد که هر روز از نو تکرار میشود؛ مو به مو، درست مانند روز قبل. […]
من میدانم معنی کلمهی «ایکیگای» چیست، اما از آن مهمتر، میدانم «ایکیگایِ من» در زندگی چیست. من میدانم معنی کلمهی عشق چیست اما از آن مهمتر، من عشق را چشیدهام. من معنی کلمات زیادی را میدانم اما تنها آنهایی واقعا برایم معنا دارند که تجربهشان کردهام. تمام کلماتی که وجود دارند نتیجهی تجربهی کسی از […]
“مدیون آنانی هستم که عاشقشان نیستم این آسودگی را آسان می پذیرم که آنان با دیگری صمیمیترند با آنها آرامم و آزادم” این را خانم شیمبورسکا میگوید. او را بسیار دوست میدارم؛ او را به خاطر طنز سادهی میانِ کلمات سادهاش، به خاطر نگاه متفاوتش به چیزهای به ظاهر سادهای که هر روز به سادگی […]
یاد گرفتهام که از چیزی دفاع نکنم؛ از هیچ عقیدهای، طرز فکری، باوری، سبک زندگیای… فهمیدهام که در این جهان هیچ چیزی برای دفاع کردن وجود ندارد. چون هر چیزی، در آنِ واحد و به نسبتی کاملا برابر، هم درست است و هم غلط؛ بستگی دارد که تو کجا ایستادهای و از چه زاویهای نگاه […]
یه بار که از آرایشگاه برگشتم خونه، بابام یه کم نگاه کرد و بعد رو به خواهرم گفت: «سمانه به نظرت موهاش بد نشده؟ به نظر من که زشت شده، اون قبلی خیلی قشنگتر بود.» (کلن خانوادهی ما اهمیت زیادی به بالا بردن اعتماد به نفس بچههاشون میدن و خیلی مراقبن که بچه ها آسیب […]
یه بار توی یه موقعیتی قرار گرفتم که به قول جان جانانم: مرا امر معروف دامن گرفت / فضول آتشی گشت و در من گرفت البته خدایی نکرده فکر نکنید که فقط همون یه بار در زندگیم بودهها، نه… از اونجاییکه خودم رو عقل کل میدونم «امر به معروف» مکرراً دامنم رو میگیره. اما چون […]
اگر ده زندگی دیگر به من داده شود تا در آنها فقط سپاسگزار نعمتهایی باشم که در این یک زندگی به من عطا شده است باز هم زمانم کافی نخواهد بود
در جاده میرفتيم، از يك سمت ماه بالا آمده بود و از سمت ديگر خورشيد در حال پایین رفتن بود. يک نيمهی آسمان تاريک بود و يک نيمهی ديگر روشن ماه و خورشيد همزمان در آسمان بودند، گویی دو هَوو بودند كه بر سر آسمان میجنگيدند در نهايت وقتی خورشيد غروب كرد ابرها هم روی […]