شیر گرم می کنم، کمی دارچین و زنجبیل می ریزم و یک قاشق سبوس برنج. می گویند برای موها خوب است، رشد موهایم انگار متوقف شده است، از آخرین باری که کوتاهشان کرده ام بیشتر از دو ماه می گذرد اما سنگ بترکد یک سانتی متر رشد کرده اند. خواهرم گفت برای تو چه فرقی دارد؟ […]

ساعت شش عصر است، آنقدر از صبح كار كرده ام كه دارم بيهوش مي شوم، مي افتم روي مبل و به خودم مي گويم فقط پنج دقيقه چشمانم را مي بندم تا براي بقيه ي روز انرژي داشته باشم. وقتي چشم باز مي كنم چهل و پنج دقيقه گذشته است، خانه به طرز عجيبي تاريك […]

بعدازظهر عجیبی بود؛ در مغز من نویسنده‌ای بود که در آن خلسه ی خواب و بیداری، بهترین حس‌هايی که هرگز نداشته‌ام را به کلمه تبدیل می‌کردُ کلمات مثل یخ از دستم سُر می‌خوردندُ من هر چه تلاش می‌کردم نگهشان دارم تا بعد از بیدار شدن ثبتشان کنم ممکن نبود. کلمات فقط می‌آمدند و تبدیل به […]

گاهی اوقات غمي به وسعت رشته كوههاي البرز بر دلم می‌نشيند. غمی از جنس نشدن؛ مانندِ «نمی‌شود كه بشود»، مانندِ «قرار نبود اينگونه شود ولی انگار دارد می‌شود»، مانند ِ«اصلن ديگر نمی‌خواهم كه بشود». غمی از جنسِ  ندانستن، نتوانستن، نخواستن و هر چه نَ در دنيا هست. غمی مانند زمستان كه وقتی می‌آيد انگار هيچوقت […]

شنیدید که می گن: «اگه از یه نفر بدت میاد دلیلش اینه که تو شبیه اون آدمی؟ یعنی ویژگی های نامناسب اون آدم عیناً در درون تو وجود داره و در واقع اون آدم باعث میشه که تو با خودت مواجه بشی و بخش مزخرف خودت رو به صورت عینیت یافته در بیرون ببینی. این […]

واقعا چطوری میشه زبان انگلسی رو یاد گرفت؟

من از شش سالگی کلاس زبان می‌رفتم. هر موسسه‌ای که می‌گفتن خوبه رو می‌رفتم و هر کتابی که بیرون می‌اومد رو به ما تدریس می‌کردن. سال ۲۰۰۹ به استخدام یه شرکت چند ملیتی در اومدم. به غیر از افرادی که در ایران کار می‌کردن تقریبا اکثر همکاران ما اهل آمریکای شمالی بودن و تمام مشتریهامون […]

من هيچوقت يه آدم مدرن نبودم؛ هميشه از هر چيزي كلاسيكش رو ترجيح دادم؛ از مرد گرفته تا طراحي فضا، از مدل لباس گرفته تا ماشين و هر چیز دیگه ای. هر وقت به مرد ايده آل فكر كردم تصوير كلارك گيبل توو بربادرفته اومده جلوي چشمم، به طراحي فضا كه فكر كردم سبك كانتري […]

وقتی به یه درخت نگاه می کنی می بینی که هزاران برگ داره، وقتی یه مشت خاک رو توی دستت می گیری میلیونها ذره رو می بینی. وقتی به دریا نگاه می کنی نمی تونی حتی تصور کنی که از چند میلیارد قطره تشکیل شده. هزاران هزار گونه از حیوانات و گیاهان در جهان وجود […]

خیلی وقت ِ پیش یه جایی یه اصطلاحی خوندم؛ جوابهای راه پله‌ای. یعنی جوابهایی که وقتی از در اومدی بیرون و داری میری توی راه پله به ذهنت می‌رسن. می‌گی کاش بهش گفته بودم فلان، کاش فلان جواب رو به فلان حرفش داده بودم. جوابهایی که آرزو می‌کنی ای‌کاش زودتر به ذهنت رسیده بودن، همون […]

نمی شود که تو باشی و عشق نباشد؛ مثل رابطه ی خورشید و نور است. نمی شود که خورشید باشد و نور نباشد، علت و معلولند اینها. اما تو از آن خورشیدهایی هستی که نورشان همیشه هست، حتی وقتی خودشان نباشند پرتوهای نورشان از کیلومتر ها آن طرف تر دلِ آدم را روشن می کند. […]

یه زمانی بود که من در هیچ جمعی،‌ برای هیچ کسی و به هیچ دلیلی دست نمی زدم. هر وقت که مثلاً می گفتن تشویق کنید یا لازم بود دست بزنیم من دست به سینه می نشستم چون فکر می کردم اینطوری با کلاس ترم. توی جشن فارغ التحصیلی لیسانسم شرکت نکردم چون فکر می […]

من بعد از ازدواج برای زندگی کردن به قزوین اومدم. به نظر من قزوین شهر ِ بهترین طعم‌های ایرانه. من هر شهری که میرم حتما غذاهای اون شهر رو امتحان می کنم؛‌ مثلا دنده کباب کرمانشاه، بریونی اصفهان، آبگوشت یزد، میرزاقاسمی و باقلا قاتوق و کته کبابی شمال، بُزقورمه‌ی کرمان… همه‌شون بی نظیرن، حرف ندارن، […]