تمام جنگهای عالم جنگهای داخلیاند… هیچ جنگی خارجی نیست. آدمها با خودشان میجنگند؛ با آن بخش از خودشان که نمیتوانند بپذیرند بخشی از آنهاست و جنگها تنها زمانی پایان مییابند که آدمها تا سنگرهای «پذیرش» عقب نشینی کنند.
عزیزم، این روزها افکار درهم و برهم و به هم ریختهای دارم؛ از آن زمانهاییست که دوست داری فقط یک گوشهای بنشینی و به جایی در دوردستها خیره شوی. اما آنقدر کار انجام نداده دارم که چنین بیخیالیای بیش از حد فانتزی به نظر میرسد. البته بد هم نیست، باعث میشود حواسم پرت شود. عزیزم […]
به خانمی که در باغچهی حیاطش، که دیواری بسیار کوتاه داشت، کار میکرد «خسته نباشید» گفتم، در حالیکه گلهای نارنجی بوتهای را که نمیدانستم چیست با آن عطر عجیبش در مشت چپم گرفته بودم و مراقب بودم فشاری به اندازه وارد کنم که نه گلها له بشوند و نه از مشتم بیرون بریزند. فشاری به […]
هر فردی که به شما مراجعه میکنه برای عکاسی، چه به عنوان مدل و چه یه فرد عادی، با هر چهره و هر اندامی که داره، «به طرز شگفتانگیزی زیباست.» این باید «باور قلبی» شما به عنوان یک عکاس باشه، نه اینکه اداش رو در بیارید. اگر این باور قلبی رو نداشته باشید ممکن نیست […]
برای پدر و مادرم قرصهای جویدنی ویتامین سی و آبنباتهای اکالیپتوس طعمدار گرفتهام. بعد از چند روز زنگ میزنم تا حالشان را بپرسم. به مادر میگویم قرصهایتان را میخورید؟ میگوید: هم خوشمزهاند هم مفت، چرا نخوریم؟ و من به منطق ساده و جذابش میخندم.
صدای عجیب کفشهای مرد که هیچ به صدای کفشهای مردانه نمیماند هر روز راس ساعت ۶ صبح سکوت کوچه را در هم میشکند. هر روز همان کفش به پا همان پیراهن بر تن همان کیسه در دست از همان مسیر هر روزه و احتمالا به سمت همان مقصدِ همیشگی و من هم هر روز […]
پرندههایی که گروهی پرواز میکنند جلوهی زیبایی را در آسمان پدید میآورند. اما من پرندههایی را که به تنهایی پرواز میکنند بیشتر دوست میدارم؛ آنها جسارت بیشتری دارند، آنها برای آزادی ارزش بیشتری قائلند.
بهسانِ زن، در دردِ هم آغوشی با خودش بهسانِ مرگ که بیخبر میآید بهسانِ عشق، آن هنگام که به فراموشی سپرده میشود و بهسانِ زمین، زمانی که تنگ میشود برای بودنت تو درد میشوی در روزهایی که نبودهای تنهاتر از آن که بودنت را حتی به خاطر بیاوری و من آن روز آنجا خواهم بود […]
به نظر من یکی از بیمایهترین مفاهیم در زندگی مفهوم پشیمانیه؛ اینکه کسی بابت انتخابها و تصمیمات گذشتهاش احساس پشیمانی داشته باشه. هر تصمیم یه مسیره و اصلا مهم نیست که این مسیر ما رو به چه نقطهای میرسونه، چیزی که مهمه طی کردن مسیره و هدف از طی کردن هر مسیری هم در زندگی […]
عزیزم میدانم که همین تازگیها برایت نوشتهام، اما مادر است دیگر، دلش طاقت نمیآورد از فرزندش بیخبر باشد، حتی مادری که از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند هم دلش پیش فرزندش است. عزیزم شاید برایت جالب باشد که بدانی این روزها تمام فکر و ذکرم پی نوشتن است. دارم یک کتابی میخوانم به نام […]
آدم خاصی بود؛ یعنی از زور معمولی بودن خاص بود؛ نه خیلی کله شق بود، نه خیلی عصبانی، نه زیادی مغرور، نه چندان جسور، نه خیلی عاشق پیشه، نه حتی آنقدرها صبور و مهربان و خوش اخلاق و …. از هیچ چیزی خیلی نبود، خیلی که هیچ، حتی آنقدری هم نبود که به یاد بماند. […]
صبح که از خواب بیدار شدم دیدم جوجه یاکریم از لانه پایین افتاده، در حالیکه سعی داشته از تخم بیرون بیاید اما سرش هنوز داخل تخم بود و کامل بیرون نیامده بود. روی هم اندازهی دو بند انگشت بود. حتما شب که ما خواب بودیم از لانه بیرون افتاده. به بالا که نگاه کردم دیدم […]