یه بار از یه کلینیک وقت ِ چشم پزشکی گرفتم. از كرج رفتم تهران و توی اوج شلوغی ِ تهران به سختی خودمو رسوندم به كلينيك. وارد شدم و حضورم رو به منشی دکتر اعلام كردم. منشی گفت دکتر عمل داره و با یک ساعت تاخیر میاد. منم از فرصت استفاده کردم و پیش دو […]

داستانِ كتاب خواندن من داستانِ “مورد عجيب بنجامين باتن” است. من کتاب خواندن را با «ربه کا» ی دافنه دوموریه شروع کردم. در سیزده سالگی شکسپیر را خواندم و در سالهای قبل و بعد از آن خودم را با خواندن «خشم و هیاهو» ی ویلیام فاکنر، «دوبلینی ها» ی جیمز جویس، «مسخ» کافکا، «به سوی […]

پدر من یه عمر سیگار می کشید، وقتی میگم یه عمر منظورم از شونزده سالگی تا حدود شصت سالگیه و در تمام این سالها آمار دو پاکت سیگار در روز رو داشت. از این عمر طولانی، حدود بیست و خورده ای سالش هم نصیب من شد. در تمام اون سالها من متنفر بودم از سیگار، […]

هرگز گذشت نکن، گذشت کردن احمقانه‌ترین کار دنیاست و اگه فکر می‌کنی که می‌تونی گذشت کنی سخت در اشتباهی. هیچ آدمی توان گذشت کردن رو نداره، تو فکر می‌کنی که گذشت کردی اما در واقع سکوت کردی و تمام حرفها و حس‌هات رو سرکوب کردی. اما اونا یه جایی در وجود تو ته‌نشین می‌شن و […]

تمام حس وحال های پاییزی ات را تنگ در آغوش بگیر؛ چه اگر همين پاييز عاشق شده ای، چه اگر دوري اش غمگين ترين پاييز زندگي ات را رقم ميزند، چه اگر سرخوشی از رقص رنگها چه اگر دلگيري از غروبهاي زودهنگام و درازاي شبها… همه و همه را دوست داشته باش چرا که همه […]

بارها آزموده‌ام آدم‌ها را به آزمون ِ وفا و هر بار این منم که شکست می‌خورم در این آزمون دردآور که گُمان می‌کنم این یکی دیگر می‌داند چیست وفا و حرمت نگه می‌دارد وفاداری را و چه ساده دلم من…..

پیاز همیشه به داد آدم می رسه؛ برای پنهان کردن اشک های واقعی پشت اشک های مصنوعی…

این ظلم را در حق خودمان نکنیم که خود را در کفه ی سنجش و مقایسه با دیگران قرار دهیم. نگوییم فلانی در ۱۸ سالگی رانندگی کرد و من در سی سالگی، فلانی کسب و کارش را در فلان زمان راه انداخت و من هنوز هیچ کاری نکرده ام،‌ فلانی فلان موقع ازدواج کرد و […]

صدايِ نا آشنايي از اتاق ِ كناري، بي آنكه هرگز صاحبِ صدا را ديده باشم و بي آنكه بدانم چرا، تلخ ترين خاطراتم را ورق مي زند…

تقریبا بیست و هشت ساله که ما با یکی از خاله هام همسایه هستیم، اونا سر ِ‌کوچه هستن و ما وسطای کوچه. شوهر خاله ام همیشه یه آدم دُرُشت و چاق بود. من هم وقتی بچه بودم یه بچه ی خپل و چاق بودم. شوهر خاله ام به من یه لقب داده بود؛ “پهلوون پنبه”. […]

من هم مثل خیلی از آدم ها حساسیت هایی دارم که اغلب موجب آزار خودم و گاهی هم آزار دیگران می شه. یکی از حساسیت های من در مورد ِ ارزش قائل نشدن برای وقت ِ دیگرانه. آدم هایی که برای وقت ِ دیگران ارزش قائل نمی شن منو بی نهایت ناراحت و عصبانی می […]

همسر ِ خواهر من عادت داره که صبح ها چای شیرین رو با کره ی خالی یعنی بدون مربا و عسل و هیچ چیز دیگه ای می خوره. یعنی اصلا دوست نداره چیزی همراهش بخوره. من یه بار بهش گفتم که مهدی تو چطوری می تونی چایی شیرین رو با کره ی خالی بخوری؟ چطوری […]