هیچ‌کس در این جهان منظوردارتر از «اسپری چندمنظوره» نیست، حتی شعر حافظ هم انقدر منظور ندارد. یک جورهایی به آدم بر‌می‌خورد و دلش می‌خواهد بگوید منظورت را واضح و روشن بگو، چرا همیشه چند تا منظور داری؟ سکوتش هم بیشتر حرصت را در‌می‌آورد، همین خودش یک جور منظور است. من هم برای اینکه حرصم را […]

شاید بگویید این چه حرفی است که مرگ بدترین روش برای مردن است، مگر غیر از مرگ، روشهای دیگری هم برای مردن وجود دارد؟ باید بگویم که بله، معلوم است که وجود دارد. مردن که یک چیز دم‌دستی و سطحی نیست که تنها مسیر رسیدن به آن جاده‌ی مرگ باشد. شما الان باید قانع شده […]

ما یک شرکت تولیدی پوشاک داریم. وقتی می‌گویم ما، منظورم من و شش نفر از اعضای خانواده است که با هم شرکت را اداره می‌کنیم. مسئولیت بسته‌بندی و خروج بارها بر عهده‌ی من است. در هفته‌ای که گذشت باید باری را جمع‌آوری می‌کردم که کاپشن و شلوارِ صنعتی جهت کار کردن بود. از آنهایی که […]

ساعت از ۳ گذشته است. یک لحظه فرصت می‌کنم در آیینه‌ی دستشویی نگاهی به خودم بیندازم. روی لب بالا و پایینم دو لکه‌ی قهوه‌ای رنگ می‌بینم. یک لحظه مات و مبهوت می‌شوم. چه چیزی می‌توانست باشد؟ دندان‌هایم را محکم روی لب پایینم می‌کشم، طعم تلخش در دهان و ذهنم تازه می‌شود، آخ آخ… شکلات است. […]

شُل و وارفته بعد از نوشتن یازده صفحه صفحات صبحگاهی و خواندن سه صفحه «چرند پرند»، با پاهای خواب‌رفته از زمین برمی‌خیزم و زیر لب زمزمه می‌کنم «چقدر خوب نوشته‌ای لامصب، دیگر چه کسی می‌تواند به این خوبی بنویسد؟» و درحالیکه لیوان قهوه‌ی چرب و چیلی را در دست دارم لنگ لنگان به‌ آشپزخانه می‌روم […]

هر زمان که به دلیلی آقای گلزار توجه مردم را به خود جلب می‌کند (مثلا اتفاقی در رنگی شخصی‌اش می‌افتد یا برنامه‌ای از او پخش می‌شود) موج تازه‌ای از «چقدر لوس و بی‌مزه است» یا «نمی‌تواند اجرا کند» یا «بازی بلد نیست» یا «خشک و خشن است» به راه می‌افتد. این ایام هم که «پانتولیگ» […]

بسیاری از افراد از مواجه شدن با خودشان می‌ترسند، به همین دلیل به طور ناخودآگاه از خودشان فرار می‌کنند و در واقع اجازه نمی‌دهند هیچ ملاقاتی میان آنها و خود درونی‌شان اتفاق بیفتد. این فرار کردن را می‌توان در سبک زندگی افراد مشاهده نمود، به عنوان مثال: خودشان را در کار غرق می‌کنند. دائمن موبایل […]

همین ابتدا بگویم که اگر از نتایج خود در حوزه‌ی رابطه رضایت کامل دارید و احساس می‌کنید که همه چیز سر جای درستش است، وقتتان را صرف خواندن این مقاله نکنید. اما اگر مدتی است که رابطه‌ی شما مثل قبل نیست، و یا چندین بار شکست عاطفی را تجربه کرده‌اید و یا رابطه‌ی خوبی دارید […]

زمستان - مریم کاشانکی

زمستان شاید ایده‌آل‌ترین زمان برای یک شروع تازه نباشد، آن هم هنگامی که دلت سرمازده‌ی حجمِ غریبی از احساساتِ بی‌فروغ است. شاید بهتر باشد رنجِ این درنگِ بی‌موقع را به جان نخری تا شب‌های زمستانت اینطور کشدار نشوند. شاید بهتر باشد شروع کردن‌ها را بگذاری برای اول بهار و حالا این سکوت و انجماد را […]

هیچ حسی نداشت، اما از نوع رهایی یا حتی خلاء نبود، یک جور بی‌حسی عجیب و غریبی بود که درکش نمی‌کرد و نمی‌توانست اسمی رویش بگذارد. فقط انگار زمان متوقف شده بود. دلش می‌خواست حرکت کند اما نمی‌توانست. خیره مانده بود. انگار که مرده باشد اما نمرده بود. خودش می‌دانست که نمرده است هر چند […]

در نوجوانی یک دوست صمیمی داشتم. هم‌کلاسی و هم‌محلی بودیم و اوقات زیادی را با هم می گذراندیم. پس از مدتی آنها از آن محله رفتند و دو سال کامل از او بی‌خبر بودم تا اینکه در یک امتحان جامع (چیزی شبیه به المپیاد. جلوتر خواهید دید که جای نخبه‌ای همچون من فقط در المپیادهای […]

وقتی چیزی برایت آشنا باشد دیگر از آن نمی‌ترسی، حتی اگر نفْس آن چیز واقعن ترسناک باشد. مثلن تو هیچوقت از محله‌ای که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده‌ای نمی‌ترسی؛ هر چقدر هم که کوچه‌هایش شب‌ها تاریک و خلوت باشند یا ساکنینش خطرناک. به همین ترتیب تو از فکرها، باورها و عادت‌هایت نمی‌ترسی […]